کلمه جو
صفحه اصلی

تباشیر

فارسی به انگلیسی

[rare] chalk

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ماده ای سفید رنگ ( سیلیکاتهای قلیایی ) که آنرا از درون نی هندی ( خیزران ) گیرند و سابقا در دارو ها بکار میرفت . ۲- سپیدی سفیدی : تباشیر صبح .یا تباشیر هندی . خیزران .
جمع تبشیر . مژده . بشری . و آنرا نظیر نباشد جز تعاشیب الارض و تعاجیب الدهر و تفاطیر النبات . بشارت . یا اوائل صبح . اوائل صبح که بدان مژده داده میشود گویند : ( طلعت تباشیر الصبح ) روشنایی اول صبح .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - ماده ای سفید رنگ که از درون نی هندی گیرند. در گذشته در طب به کار می رفت . ۲ - اول صبح ، اول هر چیزی . ۳ - خبر خوش ، مژده .

لغت نامه دهخدا

تباشیر. [ ت َ ] ( اِ ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. ( برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا گویند. ( شرفنامه منیری ). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است. ( غیاث اللغات ).صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. ( فرهنگ نظام ). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). و در دواها بکار برند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ نظام ). معرب آن طباشیر است. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ) ( از غیاث اللغات ). اگر قدری از آن در کوزه آب اندازند تشنگی را فرونشاند. ( برهان ). و آن نیکو رفع عطش کند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ. ( ناظم الاطباء ). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... ( منتهی الارب ذیل کلمه طباشیر ) :
در درد دل دوا ز طبیب امل مجوی
کاندر علاج اوست تباشیرش استخوان.
خاقانی.
هیچ دل گرم را شربت دنیا نساخت
زانکه تباشیر اوست بیشتری استخوان.
خاقانی.
پرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان.
خاقانی.
تا نشوی تشنه بتدبیر باش
سوخته خرمن چو تباشیر باش.
نظامی.
کعبه که سجاده تکبیر تست
تشنه جلاب تباشیر تست.
نظامی.
تنی چو شیر با شکر سرشته
تباشیرش برابر شیر هشته.
نظامی.
رجوع به طباشیر در همین لغت نامه شود. || و در هر چیز که بطریق کنایه بیان کنند مراد سفیدی آن چیز است همچو تباشیر صبح که از آن روشنی اول صبح مراد باشد. ( برهان ). چیزهای سفید را بدان منسوب کنند چنانکه تباشیر صبح مراد روشنی صبح صادق است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : انوار نجابت... بر تباشیر روی او واضح و آثار... و اقبال در تضاعیف حرکات و سکنات او لایح. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران سال 1272 ص 156 ). بلکه غره تباشیر لطف ذوالجلال... ( جهانگشای جوینی ). رجوع به تباشیر صبح شود.

تباشیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تبشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مژده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بشری . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و آنرا نظیر نباشد جز تعاشیب الارض و تعاجیب الدهر و تفاطیرالنبات . (از اقرب الموارد). بشارت .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اوائل صبح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). اوائل صبح که بدان مژده داده میشود گویند: «طلعت تباشیر الصبح ». (از اقرب الموارد). روشنایی اول صبح . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) :
خاتون زمان بدست شبگیر
برداشت ز چهره پرده ٔ قیر
چشم خوش اختران فروبست
از غمزه بخنده ٔ تباشیر.

اثیرالدین اخسیکتی .


ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر بچشم تباشیر خنده زد یعنی .

سیف اسفرنگی .


هنگام تباشیر اسفار صباح صیاح نفیر بانگ زفیر برخاست . (جهانگشای جوینی ). تا روز دیگر که سپاه سیاه پوش شب از طلایع تباشیر صباح پشت بهزیمت داده ... (جهانگشای جوینی ).
|| اوائل هر چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). و از آن ماده است : «رأی الناس فی النخل التباشیر»؛ ای بواکیر. (اقرب الموارد). || خلطهای روی زمین از وزیدن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرائق علی الارض من آثار الریاح . (قطر المحیط). || نشان ریش بر پهلوی ستور. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرمابنان زودرس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). البواکر من النخل . (قطر المحیط). || رونق و رنگ خرما وقت رسیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الوان النخل اول مایرطب . (قطر المحیط).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گیاهی با ساقۀ بندبند و میان تهی.
۲. ماده ای مرکب از آهک، سیلیس، و پتاس که از گیاهی به همین نام تهیه می شود و در قدیم به عنوان داروی تب بر، ضد استفراغ، و ضد اسهال خونی کاربرد داشت.
۳. [قدیمی، مجاز] سفیدی.
۴. [قدیمی، مجاز] سپیده دم.

دانشنامه عمومی

إز تاب به معنای نور و آشوردن به معنای آمیختن است یعنی آمیختگی نور اول بامداد با تیرگی و داجی شب


دانشنامه آزاد فارسی

تَباشیر
(یا به غلط طَباشیر) ماده ای بلورمانند، عمدتاً سیلیسی، شیری رنگ و نسوز که در گره های ساقۀ (نوعی خیزران) به نام علمی Bambusa arundinaceae از تیرۀ گندمیان و بومی هند تولید می شود. واژۀ تباشیر صورت تحریف شدۀ واژۀ سانسکریتی تَوَکْ کشیرا (به معنی «شیرۀ پوست») است. تاریخچۀ شناخت تباشیر و خواص آن مختص حکیمان دورۀ اسلامی است زیرا ماسرجویه بَصْری (قرن ۱ق) پیش از حکیمان سایر ملل از این ماده نام برده است. هندیان از قدیم الایام این ماده را از این گیاه استحصال کرده اند و تا قرن نوزدهم نیزارهای خیزران را آتش می زدند تا راحت تر این ماده را به دست آوردند تا این که دولت هند در پایان قرن ۱۹، سوزاندن خیزران ها را ممنوع کرد. حکمای اسلامی طبع تباشیر را سرد و خشک دانسته اند و آن را برای گرمی مزاج و صفرا مفید دانسته اند. همچنان آن را برای تقویت معده، رفع حالت اندوه، زخم های دهان، بواسیر و برفک دهان کودکان مفید دانسته اند. به عقیدۀ برخی مواد شیمیایی موجود در تباشیر (ازجمله سیلیس، پتاس، پروکسید آهن و اکسید آلومینیوم) مؤیّد این خواص نیست. در ایران از قدیم الایام مواد معدنی گوناگونی را که از معادن به دست می آمد به نام تَباشیر در انواع مختلف (ازجمله تَباشیر فرنگی، قمی و ...) به مردم فروخته اند.

پیشنهاد کاربران

بامبو . . . .


کلمات دیگر: