( پدید آمدن ) ( مصدر ) ۱- هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن . ۲- بوجود آمدن خلق شدن . ۳- معلوم شدن مرئی شدن . ۴- طلوع کردن طالع شدن . یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن ( زهره و عطارد ) پیش از طلوع آفتاب در مشرق . طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین .
پدید امدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( پدید آمدن ) ( ~. مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - آشکار گشتن . ۲ - بوجود آمدن . ۳ - معلوم شدن .
لغت نامه دهخدا
( پدید آمدن ) پدید آمدن. [ پ َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) تَبدّی. ( زوزنی ). بدُوّ. ( تاج المصادر ). نشاء. نُشوء. ( دهار ). برح. بروح. براح. ظهور. تَولد. ( دهار ) ( تاج المصادر ). اعراض. ( تاج المصادر ). لوح. بَوح. ضحو. وضوح. نمودار گردیدن. نمودن. خلق شدن. لایح شدن. بوجود آمدن. ایجاد شدن. معلوم شدن. هویدا شدن. ظاهر شدن. پیدا گردیدن. پیدا گشتن. پیدا شدن. آشکار شدن. دیده شدن. مرئی شدن. مجازاً، طلوع کردن. طالع شدن :
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.
ز چشم برکند از دور [ کذا ] کیک اهریمن.
غالیه تیره شد و زاهری و عنبرخوار.
خرامش نیامد پدید از نوید.
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
شد این بندها را سراسر کلید.
ببخشید داننده را چون سزید.
بدیوان موبد شوند انجمن
پدید آید از گفت یکتن دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ.
شگفتی نماینده نو بنو.
همه رستنی زیر خویش آورید.
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی بمن چون رسید.
چنو مرزبانی نیامد پدید.
پدید آمد و بانگ پیل و سپاه.
پدید آمد آنجای باغی بدشت.
در بسته راچون کلید آمد اوی.
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
خسروانی.
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آیدز چشم برکند از دور [ کذا ] کیک اهریمن.
منجیک.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبرخوار.
عماره.
دل مرد دانا ببُدناامیدخرامش نیامد پدید از نوید.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
برخشش بکردار تابان درفشی که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
چو زین بگذری مردم آمد پدیدشد این بندها را سراسر کلید.
فردوسی.
در او [ آسمان ] بخشش و داد آمد پدیدببخشید داننده را چون سزید.
فردوسی.
چو بیداردل کارداران من بدیوان موبد شوند انجمن
پدید آید از گفت یکتن دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزروشگفتی نماینده نو بنو.
فردوسی.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدیدهمه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.
پدید آید [ ماه ] آنگاه باریک و زردچو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
شماریت با من ببایدگرفت...مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی بمن چون رسید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفریدچنو مرزبانی نیامد پدید.
فردوسی.
درفش تهمتن همانگه ز راه پدید آمد و بانگ پیل و سپاه.
فردوسی.
ز تنگی چوگور ژیان برگذشت پدید آمد آنجای باغی بدشت.
فردوسی.
زمانی برآمد پدید آمد اوی در بسته راچون کلید آمد اوی.
پیشنهاد کاربران
زهش. . . .
کلمات دیگر: