کلمه جو
صفحه اصلی

حسر

فرهنگ فارسی

( مصدر ) برهنه کردن .
جمع حاسر

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) برهنه کردن .
( ~. ) [ ع . ] (مص م . ) بریدن .

(حَ) [ ع . ] (مص م .) برهنه کردن .


( ~.) [ ع . ] (مص م .) بریدن .


لغت نامه دهخدا

حسر. [ ح َ ]( ع مص ) برهنه کردن. ( منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن. برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی. ( مهذب الاسماء ). || رنجه کردن. ( ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). برنجانیدن. ( زوزنی ). || آرمان خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). حسرت. دریغ خوردن. افسوس خوردن. || مانده کردن. || راندن شتر چنانکه مانده شود. ( منتهی الارب ). || کند شدن بینائی. کند شدن بصر. ( زوزنی ). || دور کردن. || جاروب کردن خانه. ( منتهی الارب ). || پوست از شاخ جدا کردن. || رنجه شدن حسود. || برافتادن مرغ. حسرت.

حسر. [ ح َ س َ ] ( ع مص ) افسوس خوردن. دریغ خوردن. حسرت. آرمان خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن. ( ترجمان عادل بن علی ).

حسر. [ ح ُس ْ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ حاسر.

حسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (مهذب الاسماء). || رنجه کردن . (ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). برنجانیدن . (زوزنی ). || آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). حسرت . دریغ خوردن . افسوس خوردن . || مانده کردن . || راندن شتر چنانکه مانده شود. (منتهی الارب ). || کند شدن بینائی . کند شدن بصر. (زوزنی ). || دور کردن . || جاروب کردن خانه . (منتهی الارب ). || پوست از شاخ جدا کردن . || رنجه شدن حسود. || برافتادن مرغ . حسرت .


حسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).


حسر. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسر.


فرهنگ عمید

افسوس خوردن، دریغ خوردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَحْسُوراً: تهیدست (از ماده حسر به معنای انقطاع و یا عریان شدن است )
معنی حَسْرَةً: حسرت(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست همچنین اندوه ندامت از فرصتی که از دست رفته از آن جهت که جهالتی که مسبب آن بوده بر ملا شده است)
معنی حَسِیرٌ: خسته(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی لَا یَسْتَحْسِرُونَ: خسته نمی شوند(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
تکرار در قرآن: ۱۲(بار)
«حسر» در اصل به معنای بازگشودن چیز پوشیده و کنار زدن پرده است، سپس به معنای خستگی و ضعف به کار رفته، گویی نیروهای انسان در چنین حالتی همگی آشکار و مصرف می گردد و چیزی از آنها در بدن او مکتوم نمی ماند.
کشف و انکشاف (قاموس) در مجمع گوید: اصل حسر به معنی کشف است گوئی: «حَسَرْتُ الْعَمامَةَ عَنْ رَاْسی» عمامه از سرم کنار کردم . راغب گوید به شخص خسته، حاسر و محسور گویند به تصوّر آنکه نیروی خود را از خویش کنار کرده و یا اینکه رنج نیرویش را از او برده است. آیه درباره ملائکه است یعنی از بندگی خدا بزرگی نمی‏کنند و خسته نمی‏شوند چشم به تو بر می‏گردد در حالیکه خسته است ونیروی دیدش از آن بر کنار شده تا بنشینی ملامت دیده و بریده از مردم یا از معاش. صدر آیه می‏گوید: در انفاق زیاده روی نکن تا محسور نباشی یعنی هرچه داشته باشی از تو کنار شود و از دستت برود . حسرت به معنی اندوه و غم است بر انچه از دست رفته گوئی نادانیی که بر ارتکاب عمل قبیح وادارش کرده بود از وی رفته یا نیرویش از فرط غصّه زایل شده است (مفردات) تا خدا آن را در قلوبشان غم و اندوه گرداند. کفّار که به قرآن عمل نمی‏کنند و بی اعتنااند، روز قیامت قرآن بر آنها مایه اندوه می‏گردد. حسرات حال است از اعمالشان را در حالیکه یکپارچه اندوه و غصّه باشد به آنها نشان می‏دهد. حسرات مفعول له «تذهب» است یعنی جانت از حسرت و اندوه بر آنها از دست نرود.ناگفته نماند به عقیده راغب اصل حسر، کشف و بر کنار کردن لباس از محل خود است «حسر عن قمیصه» یعنی دامن خود را بالا زد.

پیشنهاد کاربران

حسر بمعنای خستگی و ناتوانی


کلمات دیگر: