کلمه جو
صفحه اصلی

جرباء

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آسمان . ۲ - ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما ).

لغت نامه دهخدا

جرباء. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث اجرب ، به معنی گرگین. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). زن گرگین. ( آنندراج ). || آسمان یا ناحیه ای که در آن فلک آفتاب و ماه میگردد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نام آسمان چون ستاره بتوان دید. ( مهذب الاسماء ). آسمان که ستارگان در آن طالع باشند. صاحب صحاح گوید: از اینرو بدین اسم نامیده شده که ستارگان بمنزله دانه های جرب در آن هویدا شده اند. ( از اقرب الموارد ). || زمین قحطزده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زمین قحطرسیده. ( آنندراج ). زمین بی کشت قحطزده. ( ازاقرب الموارد ). || هوای خشک بی باران. ( یادداشت مؤلف ). || دختر بانمک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نام گیاهی است. معنای اخیر را کسی که مورد اعتماد نیست ذکر کرده است. ( از ذیل اقرب الموارد ).

جرباء. [ ج ِ رِب ْ با ] ( ع اِ ) جُرُبّاء. ( منتهی الارب ). رجوع به جرباء مزبور شود.

جرباء. [ ج ُ رُب ْ با ] ( ع اِ ) گریبان پیراهن. جِرِبّاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

جرباء. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است قریب اَذْرُح. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). موضعی است از اعمال عمان به بلقاء از سرزمین شام ، نزدیک است به جبال سراة از ناحیه حجاز و از قراء اذرح بشمار است. ابوموسی اشعری و عمرو عاص که از طرف حضرت علی و معاویه حکم بودند در این ناحیه کار حکمیت را انجام دادند. بعضی آن را جربی ̍ با الف مقصوره ضبط کرده اند. ( از معجم البلدان ).

جرباء. [ ج َ ] ( اِخ ) نام آبی است ازآن ِ بنی سعدبن زیدمناةبن تمیم که بین بصره و یمامه واقع است. ( از معجم البلدان ).

جرباء. [ ج َ ] ( اِخ ) دختر عقیل بن علفة حارث مری. پدر وی از شاعران بزرگ دولت اموی بود و شعر نیکو میساخت و از اشراف و نجبای طائفه بنومرة بود که کسی را هم شأن و کفؤ خودنمیدانست چون نسب وی از هر دو سوی شریف بود و بزرگان قریش به مصاهرت با خانواده وی افتخار میکردند. و چون خلفا و اشراف با دختران ازدواج میکردند، این دختر وی بنام جرباء با یزیدبن عبدالملک ازدواج کرد و دختر دیگرش با سلمةبن عبداﷲبن مغیره که از اشراف و بزرگان قریش بود تزویج کرد. درباره حمیت و غیرت وی داستانها گفته اند. جرباء اهل شعر و ادب نیز بود و ابیاتی در عقد الفرید از او ذکر شده که از آن جمله است :

جرباء. [ ] (اِخ ) دختر قسامة. مادرزن حضرت امام حسن (ع ) و مادر اسحاق بن طلحه . (از قاموس الاعلام ترکی ).


جرباء. [ ج َ ] (اِخ ) دختر عقیل بن علفة حارث مری . پدر وی از شاعران بزرگ دولت اموی بود و شعر نیکو میساخت و از اشراف و نجبای طائفه ٔ بنومرة بود که کسی را هم شأن و کفؤ خودنمیدانست چون نسب وی از هر دو سوی شریف بود و بزرگان قریش به مصاهرت با خانواده ٔ وی افتخار میکردند. و چون خلفا و اشراف با دختران ازدواج میکردند، این دختر وی بنام جرباء با یزیدبن عبدالملک ازدواج کرد و دختر دیگرش با سلمةبن عبداﷲبن مغیره که از اشراف و بزرگان قریش بود تزویج کرد. درباره ٔ حمیت و غیرت وی داستانها گفته اند. جرباء اهل شعر و ادب نیز بود و ابیاتی در عقد الفرید از او ذکر شده که از آن جمله است :
کأن الکری اسقاهم صرخدیة
عقاراً تمشی فی المطا و القوائم .
گویند پدرش چون این شعر بشنید بر وی خشم کرد که صفات شراب را از کجا درک کرده ای و با شمشیر کشیده بر او حمله کرد. جرباء برادر خود عملس را بکمک طلبید، او هم بین پدر و دختر حایل شد. پدرش گفت : ترا خواهم زد. عملس پیشدستی کرد و پدر را با تیر زد. تیر به ران وی اصابت کرد ودرغلطید. برادر و خواهر او را رها کردند و رفتند تابه آبی در آن نزدیک رسیدند، به اعراب آنجا گفتند: جذور در آن نزدیکیها زخمی شده ، بکمک او بروید و آب همراه خود ببرید. (از عقدالفرید ج 2 ص 63) (از البیان و التبیین ج 2 ص 52).


جرباء. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است قریب اَذْرُح . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). موضعی است از اعمال عمان به بلقاء از سرزمین شام ، نزدیک است به جبال سراة از ناحیه ٔ حجاز و از قراء اذرح بشمار است . ابوموسی اشعری و عمرو عاص که از طرف حضرت علی و معاویه حکم بودند در این ناحیه کار حکمیت را انجام دادند. بعضی آن را جربی ̍ با الف مقصوره ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).


جرباء. [ ج َ ] (اِخ ) نام آبی است ازآن ِ بنی سعدبن زیدمناةبن تمیم که بین بصره و یمامه واقع است . (از معجم البلدان ).


جرباء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث اجرب ، به معنی گرگین . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زن گرگین . (آنندراج ). || آسمان یا ناحیه ای که در آن فلک آفتاب و ماه میگردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام آسمان چون ستاره بتوان دید. (مهذب الاسماء). آسمان که ستارگان در آن طالع باشند. صاحب صحاح گوید: از اینرو بدین اسم نامیده شده که ستارگان بمنزله ٔ دانه های جرب در آن هویدا شده اند. (از اقرب الموارد). || زمین قحطزده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین قحطرسیده . (آنندراج ). زمین بی کشت قحطزده . (ازاقرب الموارد). || هوای خشک بی باران . (یادداشت مؤلف ). || دختر بانمک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). || نام گیاهی است . معنای اخیر را کسی که مورد اعتماد نیست ذکر کرده است . (از ذیل اقرب الموارد).


جرباء. [ ج ِ رِب ْ با ] (ع اِ) جُرُبّاء. (منتهی الارب ). رجوع به جرباء مزبور شود.


جرباء. [ ج ُ رُب ْ با ] (ع اِ) گریبان پیراهن . جِرِبّاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


دانشنامه اسلامی



کلمات دیگر: