جگرگوشه
فارسی به انگلیسی
the apple of one's eye, loved one, dear child, a very dear person, darling
darling
فرهنگ فارسی
کنایه ازفرزند، عزیز، جگرگوشگان جمع
( اسم ) ۱- پاره ای از جگر . ۲- فرزند. جمع : جگر گوشگان .
( اسم ) ۱- پاره ای از جگر . ۲- فرزند. جمع : جگر گوشگان .
(مجازی) جگر گوشه، شخص بسیار عزیز، نور چشم
جملات نمونه
از دست دادن یک جگر پاره مصیبت بزرگی است
losing a loved one is a great tragedy
فرهنگ معین
(ج گَ. ش ) (اِمر. ) فرزند.
لغت نامه دهخدا
جگرگوشه. [ ج ِ گ َ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) پاره ای از جگر باشد. || کنایه از فرزند هم باشد. ( برهان ) :
آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم
که چو شوید لبش از شیر جگرخواره شود.
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل بجگرگوشه مردم دادم.
خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید.
آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم
که چو شوید لبش از شیر جگرخواره شود.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
تا عالمیان بدانند که چون با جگرگوشه و قرةالعین مدارا و محابا نمی فرماید با هیچ اجنبی رفق نخواهد رفت. ( سندبادنامه ص 204 ).میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل بجگرگوشه مردم دادم.
حافظ.
پدر که چون تو جگرگوشه از خدا میخواست خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید.
سعدی.
رجوع به جگربند شود. || زاویةالکبد. ( دهار ). زایدة الکبد. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ).فرهنگ عمید
شخص بسیار دوست داشتنی، به ویژه فرزند عزیز.
پیشنهاد کاربران
فرزند عزیز
شخص بسیار دوست داشتنی
شخص بسیار دوست داشتنی
پاره تن ، کنایه از عزیز و دوست داشتنی
کلمات دیگر: