برزگران، کشاور ان، جمع حارث
( اسم ) جمع حارث برزگران کشاورزان زارعان .
رفتن جای زه کمان در سوفار تیر
( اسم ) جمع حارث برزگران کشاورزان زارعان .
رفتن جای زه کمان در سوفار تیر
حراث
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(حَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) برزگر، کشاورز.
(حُ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حارث .
(حُ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حارث .
(حَ رّ) [ ع . ] (ص .) برزگر، کشاورز.
(حُ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حارث .
لغت نامه دهخدا
حراث. [ ح َ ] ( ع اِ ) سوفار کمان که چله در آن باشد. ( منتهی الارب ). سوراخ گوشه کمان که در آن زه کنند.
حراث. [ ح ِ] ( ع اِ ) تیر تمام ناتراشیده. || بیخ پیکان. ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. ( منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در سوفار تیر.
حراث. [ ح ُ ] ( ع اِ ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. ( مهذب الاسماء ).
حراث. [ ح َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) برزگر. کشاورز. ( منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین :
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند.
حراث. [ ح ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حارِث. کشاورزان. برزگران. مُزارعان. ( غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. ( گلستان ).
حراث. [ ح ِ] ( ع اِ ) تیر تمام ناتراشیده. || بیخ پیکان. ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. ( منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در سوفار تیر.
حراث. [ ح ُ ] ( ع اِ ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. ( مهذب الاسماء ).
حراث. [ ح َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) برزگر. کشاورز. ( منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین :
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند.
خاقانی.
حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده زعفران ریخته. ( سندبادنامه ص 189 ).حراث. [ ح ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حارِث. کشاورزان. برزگران. مُزارعان. ( غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. ( گلستان ).
حراث . [ ح َ ] (ع اِ) سوفار کمان که چله در آن باشد. (منتهی الارب ). سوراخ گوشه ٔ کمان که در آن زه کنند.
حراث . [ ح َرْ را ] (ع ص ، اِ) برزگر. کشاورز. (منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین :
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند.
حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده ٔ زعفران ریخته . (سندبادنامه ص 189).
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند.
خاقانی .
حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده ٔ زعفران ریخته . (سندبادنامه ص 189).
حراث . [ ح ِ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده . || بیخ پیکان . ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در سوفار تیر.
حراث . [ ح ُ ] (ع اِ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. (مهذب الاسماء).
حراث . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارِث . کشاورزان . برزگران . مُزارعان . (غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. (گلستان ).
فرهنگ عمید
زارع، کشاورز، برزگر.
= حارث
= حارث
حارث#NAME?
جدول کلمات
زارع, کشاورز , برزگر
کلمات دیگر: