کلمه جو
صفحه اصلی

چربک

فرهنگ فارسی

چربه، نان روغنی، نوعی نان که خمیر آنرادرروغن کند، دروغ، بهتان، سخنی که بطریق غمزوسعایت درباه کسی
۱- ( اسم ) قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیر آنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند. ۲- سرشیر قیماق . ۳- دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز دربار. کسی گویند.
مصغر چربه است که چربه نقاشان باشد و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحه تصویر یا نقاشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آن را بردارند .

فرهنگ معین

(چَ بَ ) (اِ. ) ۱ - نوعی نان روغنی . ۲ - سرشیر.
(چَ بَ یا چُ بَ ) (اِ. ) دروغ ، بهتان .

(چَ بَ) (اِ.) 1 - نوعی نان روغنی . 2 - سرشیر.


(چَ بَ یا چُ بَ) (اِ.) دروغ ، بهتان .


لغت نامه دهخدا

چربک. [ چ َ ب َ ] ( اِ ) مصغر «چربه » است که چربه نقاشان باشد، و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحه تصویر یا نقشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند پس منقش سازند. ( انجمن آرا ). چربه باشد و آن چنان است که کاغذ حریر تنک را چرب کرده بر صفحه تصویر یا نقاشی یا خط نهند و بقلم مو نقش آن بردارند. ( جهانگیری ). چربه نقاشان. ( غیاث ). کاغذ یا حریر نازک که نقاشان چرب کرده بر نقشی نهند و با قلم طرح آنها بردارند. ( فرهنگ نظام ) :
تا نشان از خامه مانی دهد فصل بهار
وز زرافشان چربک قارون شود باد خزان .
ذوالفقار شیروانی ( از انجمن آرا ).
و رجوع به چربه شود. || نان تنکی را گویند که در میان روغن بریان کرده باشند، و بیشتر آنرا به روح اموات تصدق نمایند. ( برهان ). نان تنکی که در روغن بریان کنند و با حلوا خورند و به ارواح مؤمنان بخش کنند تا ثواب اخروی یابند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). نان تنک که بروغن بریان کنند و بهندی «پوری » گویند. ( غیاث ). نان تنکی که در روغن بریان کرده بروح مرده ها فرستند. ( ناظم الاطباء ). نان تنکی که در روغن بریان میشده و با حلوا خورده میشد و بیشتر نان و حلوای نذری بوده. ( فرهنگ نظام ) :
نسیم چربک و حلوا بمردگان چو رسد
ببوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور.
بسحاق اطعمه ( از جهانگیری ).
|| سرشیر را هم گفته اند که قیماق باشد. ( برهان ). سرشیر که بترکی قیماق گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سرشیر بود و آنرا چربه نیز گویند و بترکی قیماق ، و بهندی «ملاهی » خوانند. ( جهانگیری ). سرشیر که بهندی «ملاهی » گویند. ( غیاث ). سرشیر و قیماق. ( ناظم الاطباء ). سرشیر که چربی جمعشده روی شیر است. ( فرهنگ نظام ). چربی. خامه. سَرتُی ( چربی روی شیر سرد و نجوشیده ، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چربه شود.

چربک. [ چ ُ ب َ ] ( اِ ) دروغ راست مانند باشد که در حق کسی گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) :
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک وسالوس و ریو و رنگ.

چربک . [ چ َ ب َ ] (اِ) مصغر «چربه » است که چربه ٔ نقاشان باشد، و آن کاغذی است بسیار تنک و چرب که نقاشان بر روی صفحه ٔ تصویر یا نقشی با خط خوب گذارند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). به آن معنی باشد که نقاشان چون خواهند نقشی از صفحه برگیرند کاغذی بسیار نازک بر آن صفحه نهند و با قلم موی صورت و طرح آنرا بردارند پس منقش سازند. (انجمن آرا). چربه باشد و آن چنان است که کاغذ حریر تنک را چرب کرده بر صفحه ٔ تصویر یا نقاشی یا خط نهند و بقلم مو نقش آن بردارند. (جهانگیری ). چربه ٔ نقاشان . (غیاث ). کاغذ یا حریر نازک که نقاشان چرب کرده بر نقشی نهند و با قلم طرح آنها بردارند. (فرهنگ نظام ) :
تا نشان از خامه ٔ مانی دهد فصل بهار
وز زرافشان چربک قارون شود باد خزان .

ذوالفقار شیروانی (از انجمن آرا).


و رجوع به چربه شود. || نان تنکی را گویند که در میان روغن بریان کرده باشند، و بیشتر آنرا به روح اموات تصدق نمایند. (برهان ). نان تنکی که در روغن بریان کنند و با حلوا خورند و به ارواح مؤمنان بخش کنند تا ثواب اخروی یابند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). نان تنک که بروغن بریان کنند و بهندی «پوری » گویند. (غیاث ). نان تنکی که در روغن بریان کرده بروح مرده ها فرستند. (ناظم الاطباء). نان تنکی که در روغن بریان میشده و با حلوا خورده میشد و بیشتر نان و حلوای نذری بوده . (فرهنگ نظام ) :
نسیم چربک و حلوا بمردگان چو رسد
ببوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور.

بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).


|| سرشیر را هم گفته اند که قیماق باشد. (برهان ). سرشیر که بترکی قیماق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سرشیر بود و آنرا چربه نیز گویند و بترکی قیماق ، و بهندی «ملاهی » خوانند. (جهانگیری ). سرشیر که بهندی «ملاهی » گویند. (غیاث ). سرشیر و قیماق . (ناظم الاطباء). سرشیر که چربی جمعشده ٔ روی شیر است . (فرهنگ نظام ). چربی . خامه . سَرتُی (چربی روی شیر سرد و نجوشیده ، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چربه شود.

چربک . [ چ ُ ب َ ] (اِ) دروغ راست مانند باشد که در حق کسی گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج )(جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک وسالوس و ریو و رنگ .

سوزنی .


تبارک اﷲ چندین سوابق خدمت
شود به چربک و تضریب مفسدی بر باد.

کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا).


|| سخنی را گفته اند که از زبان دشمن بعنوان ظرافت و مسخرگی و خوش طبعی و طنز و سعایت نقل کنند تا فساد زیاده گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء). طنز و سخریه . (انجمن آرا)(آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). شوخی . متلک :
او همی گفت این بفرمان ِ خداست
این به چربک ها نخواهد گشت کاست .

مولوی .


هرچه او درخواست از نان و سبوس
چربکی میگفت و میکردش فسوس .

مولوی .


بی گمان موش دژم را چربک آید بر پلنگ
بی سخن کبک دری را خنده آید بر عقاب .

علی فرقدی (از انجمن آرا).


|| افترا و تهمت . (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ور حدیث غار گوئی نیست این فضل و نه فخر
حجت آور پیش من چربک میار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


عیش من زین افترا تلخی گرفت و تو هنوز
چربک او همچنان چون جان شیرین میخری .

انوری .


مرا بچربک صاحب غرض ز بیخ مکن
که من بباغ فصاحت درخت بارورم .

ظهیر فاریابی .


|| طنازی . || مسخرگی . (برهان ) (ناظم الاطباء). || خجلت و انفعال . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) :
هر دم بدولت شرف خاکپای تو
دور سپهر چربک تاج کیان دهد.

ذوالفقار شیروانی (از انجمن آرا).


|| لغز و چیستان . (برهان ) (ناظم الاطباء). چیستان که بتازی لغز گویند. (انجمن آرا)(آنندراج ). چیستان باشد و آنرا بتازی لغز نامند. (جهانگیری ). بمعنی چیستان که بعربی لغز گویند و به هندی «پهیلی » نامند. (غیاث ) :
نر و ماده چنان چون دوست با دوست
بسی مرموز چربک گفته در پوست .

خسرو دهلوی (از انجمن آرا).



فرهنگ عمید

۱. چربی، خامه، سرشیر، قیماق.
۲. [مصغرِ چربه] ‹چلپک، چلپل، چواک، چواکک› نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی: نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه: لغت نامه: چربک ).
۳. [مصغرِ چربه] [قدیمی] کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند.
۱. دروغ.
۲. بهتان.
۳. سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند: مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی: ۱۳۲ ).
۴. چیستان

۱. چربی؛ خامه؛ سرشیر؛ قیماق.
۲. [مصغرِ چربه] ‹چلپک، چلپل، چواک، چواکک› نوعی نان که در روغن سرخ می‌کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می‌کنند؛ چربه؛ نان روغنی: ◻︎ نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به ‌بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه: لغت‌نامه: چربک).
۳. [مصغرِ چربه] [قدیمی] کاغذی چرب‌شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می‌بردند.


۱. دروغ.
۲. بهتان.
۳. سخنی که به‌طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند: ◻︎ مرا به چربک صاحب‌غرض ز بیخ مکن / که من به ‌باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی: ۱۳۲).
۴. چیستان



کلمات دیگر: