کلمه جو
صفحه اصلی

باکی

عربی به فارسی

اشکبار , گريان


فرهنگ فارسی

یکی از دریا های هفتگانه قدما که باب المندب باب البکائ و عویل منتهی می شود . آنرا باختلاف [ بحر سوف ] [ بحر آساف ] [ بحر قلزم ] و [ بحر احمر ] پنداشته اند .امروزه غالبا همین اخیر را صحیح میدانند ولی عرب قدیم آنرا نمی شناخت بلکه بحر قلزم و بحر سوف یا بحر آساف را شناخته بود .
گریه کننده، بکاه جمع
( اسم ) گریه کننده جمع : بکاه

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) گریه کننده ، ج . بکاة .

لغت نامه دهخدا

باکی. ( ع ص ) باک. نعت فاعلی از بکی و بُکاء. گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود. ج ، بُکاة. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). گریه کننده. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گرینده. ( مهذب الاسماء ). آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند. ( ناظم الاطباء ). گریان باآواز. ( یادداشت مؤلف ). ج ، بُکَّی. ( ناظم الاطباء ). و نیز رجوع به بُکا و باک شود.

فرهنگ عمید

گریه کننده.

پیشنهاد کاربران

باکی یعنی فرق ندارد یا پروا ندارد
مثلااگر از شخصی دیگر بخواهیم که در این کار با ما همکاری کند باکی ندارد

فرق ناشتن یا پروا نداشتن


کلمات دیگر: