کلمه جو
صفحه اصلی

حجز

عربی به فارسی

ذخيره , رزرو کردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره , کتمان , تقيه , شرط , قيد , استثناء , احتياط , قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره) , ربايش , تصرف , ضبط , حمله ناگهاني مرض


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - باز داشتن . ۲ - در میان آمدن .
اصل مرد ناحیه

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - باز داشتن . ۲ - در میان آمدن .

لغت نامه دهخدا

حجز. [ ح َ ] ( ع مص ) بازداشتن. منع کردن. ( منتهی الارب ). دور کردن ( آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن. ( منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج. ( منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. ( آنندراج ). شتر را بحجاز بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع بحجاز شود.

حجز. [ ح ِ ] ( ع اِ ) اصل مرد. ( منتهی الارب ). عشیره. ( ناظم الاطباء ). اقرباء. ( منتهی الارب ). خویشان نزدیک. ( آنندراج ). || ناحیه. ( منتهی الارب ). کنار. جانب. ( آنندراج ).

حجز. [ ح َ ج َ ] ( ع اِ ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. ( ناظم الاطباء ). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب. ( منتهی الارب ). || ( مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن. ( منتهی الارب ).

حجز. [ ح ُ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ حجزة. ( منتهی الارب ): انا آخذ بحجزکم ( حدیث ).

حجز. [ ح ُ ] ( ع اِ ) اصل مرد. ( منتهی الارب ). عشیرة. ( ناظم الاطباء ). اقرباء. || ناحیه. ( منتهی الارب ). || تهیگاه. حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون. ( از منتهی الارب ).

حجز. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن . (منتهی الارب ). دور کردن (آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن . (منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج . (منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج ). شتر را بحجاز بستن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع بحجاز شود.


حجز. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. (ناظم الاطباء). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب . (منتهی الارب ). || (مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن . (منتهی الارب ).


حجز. [ ح ِ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیره . (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب ). خویشان نزدیک . (آنندراج ). || ناحیه . (منتهی الارب ). کنار. جانب . (آنندراج ).


حجز. [ ح ُ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیرة. (ناظم الاطباء). اقرباء. || ناحیه . (منتهی الارب ). || تهیگاه . حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون . (از منتهی الارب ).


حجز. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجزة. (منتهی الارب ): انا آخذ بحجزکم (حدیث ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
منع (قاموس) میان دو دریا مانعی و حایلی قرارداد به «برزخ» رجوع شود از شما کسی از آن مانع نیست مراد از «احد» جمع است که نکره در سیاق نفی است لذا خبر آن (حاجزین) جمع آمده است . راغب حجز را منع به واسطه حایل معنی کرده است قول او در دو آیه فوق بهتر تطبیق می‏شود.


کلمات دیگر: