حشفه
فارسی به انگلیسی
penis
glans
مترادف و متضاد
ذکر، کیر، حشفه، الت مردی، الت رجولیت
فرهنگ فارسی
خمیرخشک، سر آلت تناسل مرد، ریشه های گیاه
( اسم ) ۱ - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند . ۲ - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه میباشد سر آلت تناسلی مرد .
( اسم ) ۱ - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند . ۲ - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه میباشد سر آلت تناسلی مرد .
فرهنگ معین
(حَ شْ فِ یا فَ ) [ ع . حشفة ] (اِ. ) ۱ - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.۲ - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد.
لغت نامه دهخدا
( حشفة ) حشفة. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) خرمای بد. ج ، حشف.
حشفة. [ ح َ ش َ ف َ ] ( ع اِ ) سر کلاه نره. ختنه گاه مردم. دور ختنه گاه مردم. ( مهذب الاسماء ). سر نره. مافوق ختان. زبر ختان. سر شرم مرد و آن از بالای ختان باشد. سر قضیب. ج ، حَشَف ، حَشَفات. مهر نره تا ختنه جای. ( منتهی الارب ). فیشلة. || بیخ های کشت که بعد درو باقی مانده باشند.( اقرب الموارد ). || پیرزن کلانسال. || خمیر خشک. || ریشی که در نای و گلوی مردم و شتر برآید. ( منتهی الارب ). || صخره ای که در دریا باشد. سنگی در یک زمین هموار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، حِشاف ، حَشَف ، حَشَفات.
حشفة. [ ح َ ش َ ف َ ] ( ع اِ ) سر کلاه نره. ختنه گاه مردم. دور ختنه گاه مردم. ( مهذب الاسماء ). سر نره. مافوق ختان. زبر ختان. سر شرم مرد و آن از بالای ختان باشد. سر قضیب. ج ، حَشَف ، حَشَفات. مهر نره تا ختنه جای. ( منتهی الارب ). فیشلة. || بیخ های کشت که بعد درو باقی مانده باشند.( اقرب الموارد ). || پیرزن کلانسال. || خمیر خشک. || ریشی که در نای و گلوی مردم و شتر برآید. ( منتهی الارب ). || صخره ای که در دریا باشد. سنگی در یک زمین هموار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، حِشاف ، حَشَف ، حَشَفات.
حشفة. [ ح َ ش َ ف َ ] (ع اِ) سر کلاه نره . ختنه گاه مردم . دور ختنه گاه مردم . (مهذب الاسماء). سر نره . مافوق ختان . زبر ختان . سر شرم مرد و آن از بالای ختان باشد. سر قضیب . ج ، حَشَف ، حَشَفات . مهر نره تا ختنه جای . (منتهی الارب ). فیشلة. || بیخ های کشت که بعد درو باقی مانده باشند.(اقرب الموارد). || پیرزن کلانسال . || خمیر خشک . || ریشی که در نای و گلوی مردم و شتر برآید. (منتهی الارب ). || صخره ای که در دریا باشد. سنگی در یک زمین هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حِشاف ، حَشَف ، حَشَفات .
حشفة. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) خرمای بد. ج ، حشف .
فرهنگ عمید
سر آلت تناسلی مرد.
کلمات دیگر: