کلمه جو
صفحه اصلی

جزل

فرهنگ فارسی

بزرگ، عظیم، کثیر، فراوان، سخن فصیح ومحکم
( صفت ) ۱- استوار محکم . ۲- بزرگ عظیم . ۳- فراوان بسیار. ۴- سخن فصیح . جمع : جزال .
لقب سعید بن عثمان

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - استوار، محکم . ۲ - بزرگ ، عظیم . ۳ - سخن فصیح و محکم .

لغت نامه دهخدا

جزل. [ ج ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجْزَل ، بمعنی شتری که دوشش ریش بود. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( شرح قاموس ). و رجوع به اجزل و دزی ج 1 ص 193 شود.

جزل. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پاره ای بزرگ از خرما. ( منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پاره ای بزرگ از خرما و جز آن. ( از متن اللغة ). پاره ای از هر چیزی. ( از متن اللغة ). جِزلَة. ( متن اللغه ) ( شرح قاموس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و رجوع به جزلة شود.

جزل. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) هیزم خشک و سطبر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). هیزم خشک ستبر. ( ناظم الاطباء ). هیزم خشک یا هیزم ستبر و بزرگ. ( از تاج العروس ). هیزم خشک و هیزم ستبر و هیزم بزرگ. ( از متن اللغة ). ستبر و بزرگ از هیزم و گاهی جزن به ابدال لام به نون نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). هیزم زفت و خشک. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). هیمه خشک یا هیمه کلفت یا هیمه بزرگ. ( یادداشت مؤلف ) :
فویهاً لقدرک ویهاً لها
اذا اختیر فی المحل جزل الحطب.
ثعلب ( از تاج العروس ).
باتت حواطب لیلی یلتمسن لها
جزل الجذی غیر خوار و لا ذعر.
ابن مقبل ( از تاج العروس ).
|| بسیار از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). مجازاً مرادف جزیل به معنی بسیار از هر چیز. یقال : «له عطاء جزل و جزیل ». ( از تاج العروس ). و یقال : عطاء جزل ؛ ای کثیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، جِزال. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ممکن است با جیم و ج ِ جزیل باشد و محتمل است با حاء مهمله و ج ِ حزل باشد همچون حبل و حبال. ( از تاج العروس ). || جوانمرد بسیاردهش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). کریم بسیارعطاء. || خیر بسیار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خردمند محکم رای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).عاقل درست رأی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). دانای درست رای. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). یقال : «هو جزل الرّأی » : فاضلی جزل و بازلی فحل. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 430 ). || رای نادرست. از لغات اضداد است. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || لفظ درست و استوار. ضد رکیک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلاف رکیک از الفاظ. ( از اقرب الموارد ). سخن درشت و محکم. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). لفظ فصیح و جامع یعنی خلاف رکیک از الفاظ. ( از متن اللغة ) :

جزل . [ ج َ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


جزل . [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به نزدیک مکه . عمربن ابی ربیعه گوید :
و لقد قلت لیلة الجزل لما
اخضلت ریطتی علی َّ السماء
لیت شعری و هل یردن لیت
هل لهذا عند الرباب جزاء.

(از معجم البلدان ).



جزل . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) هیزم خشک و سطبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هیزم خشک ستبر. (ناظم الاطباء). هیزم خشک یا هیزم ستبر و بزرگ . (از تاج العروس ). هیزم خشک و هیزم ستبر و هیزم بزرگ . (از متن اللغة). ستبر و بزرگ از هیزم و گاهی جزن به ابدال لام به نون نیز گویند. (از اقرب الموارد). هیزم زفت و خشک . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). هیمه ٔ خشک یا هیمه ٔ کلفت یا هیمه ٔ بزرگ . (یادداشت مؤلف ) :
فویهاً لقدرک ویهاً لها
اذا اختیر فی المحل جزل الحطب .

ثعلب (از تاج العروس ).


باتت حواطب لیلی یلتمسن لها
جزل الجذی غیر خوار و لا ذعر.

ابن مقبل (از تاج العروس ).


|| بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). مجازاً مرادف جزیل به معنی بسیار از هر چیز. یقال : «له عطاء جزل و جزیل ». (از تاج العروس ). و یقال : عطاء جزل ؛ ای کثیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، جِزال . (متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ممکن است با جیم و ج ِ جزیل باشد و محتمل است با حاء مهمله و ج ِ حزل باشد همچون حبل و حبال . (از تاج العروس ). || جوانمرد بسیاردهش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). کریم بسیارعطاء. || خیر بسیار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خردمند محکم رای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).عاقل درست رأی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). دانای درست رای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). یقال : «هو جزل الرّأی » : فاضلی جزل و بازلی فحل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 430). || رای نادرست . از لغات اضداد است . (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || لفظ درست و استوار. ضد رکیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلاف رکیک از الفاظ. (از اقرب الموارد). سخن درشت و محکم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). لفظ فصیح و جامع یعنی خلاف رکیک از الفاظ. (از متن اللغة) :
تو مر زرق را چون همی فقه خوانی
نه مرد سخنهای جزل متینی .

ناصرخسرو.


و این فصل جزل که در صورت هزل بود بر سمع شهریار از آن گذرانیدم تا زور و افترا و زرق و افتعال زنان بر رای اعلی روشن گردد. (سندبادنامه ص 110). || بانگ کبوتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آواز کبوتر.(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || نباتی است . (منتهی الارب ).نوعی نبات است . (اقرب الموارد). || (مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دو پاره کردن . (از اقرب الموارد). به دو نیم کردن چیزی را ولی اصل معنی آن بریدن است . (از متن اللغة). یقال : «جزله بالسیف جزلتین ؛ اذا قطعه قطعتین ». (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ریش کردن پالان کوهان شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض ) نزد علمای عروض افکندن حرف چهارم از متفاعلن و ساکن گردانیدن حرف دوم در بحر کامل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حذف چهارم از متفاعلن . (از ذیل اقرب الموارد). درعروض به معنای خزل با خاء معجمه است و آن اجتماع اضمار و طی در متفاعلن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به خزل شود.

جزل . [ ج َ زَ ] (ع اِ) ریش کوهان شتر که از پالان بهم رسد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریش پشت و کوهان شتر که استخوان آن برآید و موضع آن هموار گردد یا به پشت فرورود و شتر را بکشد. (از متن اللغة). ریشی که بر پشت ستور بهم رسد تا استخوان بدرآید و موضع آن آرام و هموار گردد و بعضی گویند: در هم شکستن پالان پشت ستور باشد. (از اقرب الموارد). زدگی کوهان شتر از پالان . (یادداشت مؤلف ).


جزل . [ ج َ زَ ] (ع مص ) ریش گردیدن دوش شتر تا اینکه استخوانش برآید و جای آن هموار گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ریش گردیدن سر دوش ستور. (از متن اللغة). پاره کردن پالان است سر دوش شتر را. (از شرح قاموس ).


جزل . [ ج ِ ] (ع اِ) پاره ای بزرگ از خرما. (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره ای بزرگ از خرما و جز آن . (از متن اللغة). پاره ای از هر چیزی . (از متن اللغة). جِزلَة. (متن اللغه ) (شرح قاموس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به جزلة شود.


جزل . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجْزَل ، بمعنی شتری که دوشش ریش بود. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (شرح قاموس ). و رجوع به اجزل و دزی ج 1 ص 193 شود.


جزل . [ ج ُ زَ ] (اِخ ) لقب سعیدبن عثمان . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).


فرهنگ عمید

سخن فصیح و محکم.

جدول کلمات

عظیم ، فراوان


کلمات دیگر: