کلمه جو
صفحه اصلی

ایستاداندن

فرهنگ فارسی

متوقف کردن نگاهداشتن

لغت نامه دهخدا

ایستاداندن. [ دَ ] ( مص ) متوقف کردن. نگاه داشتن. برپا داشتن : صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند را ایستاداند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ).


کلمات دیگر: