کلمه جو
صفحه اصلی

مقدور


مترادف مقدور : امکان پذیر، ممکن، میسر، میسور، امرحتمی، تقدیرشده

متضاد مقدور : غیرمقدور

برابر پارسی : انجام پذیر، شدنی

فارسی به انگلیسی

convenient, possible, within one's power, [adj.] possible, within ones power, [n.] what is in onespower, ability

possible, within one's power, [n.] what is in one'spower, ability


what is in one's power, ability


convenient


فارسی به عربی

ممکن

مترادف و متضاد

possible (صفت)
ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر، مقدور، بالقوه

predestined (صفت)
مقدر، مقدور

امکان‌پذیر، ممکن، میسر، میسور ≠ غیرمقدور


امرحتمی، تقدیرشده


۱. امکانپذیر، ممکن، میسر، میسور
۲. امرحتمی، تقدیرشده ≠ غیرمقدور


فرهنگ فارسی

قدرت داده شده، تواناشده برچیزی ، آنچه درتحت قدرت ودرخورتوانایی است، امرحتمی
۱ - ( اسم ) تقدیر شده اندازه گرفته . ۲ - ( صفت ) آنچه در قدرت شخص باشد . ۳ - میسر ممکن : [ سلطان فرمود ... چندان که توانند و مقدور باشد لشکر بر نشانند . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۲۵ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) قدرت داده شده ، توانا شده بر چیزی ، ممکن ، شدنی .

لغت نامه دهخدا

مقدور. [ م َ ] ( ع ص ) تقدیرشده و مقدر. ( ناظم الاطباء ). امر محتوم. ج ، مقادیر. ( از اقرب الموارد ). آنچه اراده خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته. امر ناگزیر : و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. ( قرآن 38/33 ).
در تک ایدون جَهَد که باد بزان
که تو گویی قضای مقدور است.
ابوالفرج رونی.
بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است.
مسعودسعد.
دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور.
مسعودسعد.
زیر قدر تو آفرید خدای
هر بلندی که هست در مقدور.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 299 ).
گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب. ( گلستان چ قریب ص 116 ).
- المقدور کائن ؛ امر مقدر واقعشدنی است :
آنچه گفته است شرع آمده گیر
و آنچه «مقدور کائن » آن بده گیر.
سنائی ( امثال و حکم ج 1 ص 273 ).
چه شاید کرد المقدور کائن.
نظامی ( از امثال و حکم ایضاً ).
و رجوع به «المقدر کائن » ذیل مقدر شود. || قدرت داده شده. ( آنندراج ). توانا شده بر چیزی. ( ناظم الاطباء ). || امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد. ( ناظم الاطباء ). میسور. میسر. ممکن. شدنی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چندان که توانند و مقدور باشد لشکر برنشانند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 25 ). چون ابلای عذر خویش کرده باشند و به مقدور خود وفانموده پانصد نفر دیگر به جای ایشان بایستند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 41 ). یک چندی در آنجایگه از آنچه مقدور بود قوتی می خورد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 38 ). و آنچه از همه چیزهااز من دورتر است روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ).
مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی.
سعدی.
پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست
مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای.
پروین اعتصامی ( از امثال و حکم ج 4 ص 1721 ).
- بقدرمقدور ؛ موافق توانایی و به اندازه توانایی.حسب المقدور. ( ناظم الاطباء ). به قدری که میسر است. حتی المقدور. ( ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- حتی المقدور ؛ تابتوان. تا حد توانایی. تا آنجا که بشود.
- حسب المقدور ؛ بقدر مقدور. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دو ترکیب قبل شود.

مقدور. [ م َ ] (ع ص ) تقدیرشده و مقدر. (ناظم الاطباء). امر محتوم . ج ، مقادیر. (از اقرب الموارد). آنچه اراده ٔ خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته . امر ناگزیر : و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. (قرآن 38/33).
در تک ایدون جَهَد که باد بزان
که تو گویی قضای مقدور است .

ابوالفرج رونی .


بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است .

مسعودسعد.


دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور.

مسعودسعد.


زیر قدر تو آفرید خدای
هر بلندی که هست در مقدور.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 299).


گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان چ قریب ص 116).
- المقدور کائن ؛ امر مقدر واقعشدنی است :
آنچه گفته است شرع آمده گیر
و آنچه «مقدور کائن » آن بده گیر.

سنائی (امثال و حکم ج 1 ص 273).


چه شاید کرد المقدور کائن .

نظامی (از امثال و حکم ایضاً).


و رجوع به «المقدر کائن » ذیل مقدر شود. || قدرت داده شده . (آنندراج ). توانا شده بر چیزی . (ناظم الاطباء). || امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد. (ناظم الاطباء). میسور. میسر. ممکن . شدنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چندان که توانند و مقدور باشد لشکر برنشانند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 25). چون ابلای عذر خویش کرده باشند و به مقدور خود وفانموده پانصد نفر دیگر به جای ایشان بایستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 41). یک چندی در آنجایگه از آنچه مقدور بود قوتی می خورد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 38). و آنچه از همه ٔ چیزهااز من دورتر است روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98).
مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی .

سعدی .


پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست
مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای .

پروین اعتصامی (از امثال و حکم ج 4 ص 1721).


- بقدرمقدور ؛ موافق توانایی و به اندازه ٔ توانایی .حسب المقدور. (ناظم الاطباء). به قدری که میسر است . حتی المقدور. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حتی المقدور ؛ تابتوان . تا حد توانایی . تا آنجا که بشود.
- حسب المقدور ؛ بقدر مقدور. (ناظم الاطباء). رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- مقدور بودن ؛ ممکن بودن و امکان داشتن وقدرت و توانایی داشتن . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. انجام شدنی، امکان پذیر، ممکن.
۲. امر حتمی، مقدر.
۳. [قدیمی] قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

شدن


پیشنهاد کاربران

امکان - ممکن


کلمات دیگر: