طرف گرفتن. [ طَرَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از حمایت کردن باشد.( برهان ) ( غیاث اللغات ). جانب داری کردن :
وقت است که تابند رخ از جانب آتش
گیرند خلایق طرف ابروی آن را.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
نگرفته ز انصاف تو در معرکه لاف
شادی طرف شادی و غم جانب غم را.
محمد عرفی.
|| گوشه نشینی. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). || سرحدگیری. ( برهان ).
طرف گرفتن. [ طَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) مرادف طرف بستن از چیزی :
در ته سایه زلفی ننشینم هرگز
هیچ طرفی دلم از طرف کلاهی نگرفت.
علیقلی بیگ خراسانی ( از آنندراج ).