۱ - غمخواری غمزدایی ۲ - دوستی رفاقت .
غم گساری
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - غمخواری . ۲ - دلسوزی ، مهربانی .
لغت نامه دهخدا
غمگساری. [ غ َ گ ُ ] ( حامص مرکب ) دفع ملالت و دلتنگی. ( ناظم الاطباء ). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی :
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری.
برق او دید هم نمی شاید.
غمگساری ز کیمیا کم نیست.
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری.
ناصرخسرو.
غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید.
خاقانی.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست.
خاقانی.
|| مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به غمگسار شود.فرهنگ عمید
۱. دوستی، همدمی، غم خواری.
۲. غم زدایی: در جهان هیچ سینه بی غم نیست / غم گساری ز کیمیا کم نیست (خاقانی: ۵۷۰ ).
۲. غم زدایی: در جهان هیچ سینه بی غم نیست / غم گساری ز کیمیا کم نیست (خاقانی: ۵۷۰ ).
کلمات دیگر: