کلمه جو
صفحه اصلی

شریطه

فرهنگ فارسی

شرطوپیمان، شرائطجمع
( اسم ) ۱ - شرط و پیمان جمع : شرایط ( شرائط ) . ۲ - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر به صورت تا فلان باشد و فلان باد می آورد تابید .

فرهنگ معین

(شَ طَ یا طِ ) [ ع . شریطة ] (اِ. ) ۱ - شرط و پیمان ، ج . شرایط (شرائط ). ۲ - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد، تأبید.

لغت نامه دهخدا

( شریطة ) شریطة. [ ش َ طَ ] ( ع مص ) شریطه. لازم گرفتن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شرط در لازم گرفتن چیزی و اجرای آن در بیع و مانند آن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) شرطنامه خرید و فروخت. ( مهذب الاسماء ). || شرط و پیمان. ج ، شَرائط. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( ص ) شتر شکافته گوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) بندی که جامه بر آن افکنند. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). رژه. ( یادداشت مؤلف ). || گوسپندی که در گلوی آن نشان اندک و خفیف کنند، مانند نشان حجامت و رگ گردن آن را نبرند و خون نریزند... و این رسم جاهلیت است و فی الحدیث : لاتَأکلوا لشریطة. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مشروطة. ( اقرب الموارد ). رجوع به مشروطة شود.

شریطة. [ ش َ طَ ] (ع مص ) شریطه . لازم گرفتن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شرط در لازم گرفتن چیزی و اجرای آن در بیع و مانند آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شرطنامه ٔ خرید و فروخت . (مهذب الاسماء). || شرط و پیمان . ج ، شَرائط. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) شتر شکافته گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) بندی که جامه بر آن افکنند. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). رژه . (یادداشت مؤلف ). || گوسپندی که در گلوی آن نشان اندک و خفیف کنند، مانند نشان حجامت و رگ گردن آن را نبرند و خون نریزند... و این رسم جاهلیت است و فی الحدیث : لاتَأکلوا لشریطة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مشروطة. (اقرب الموارد). رجوع به مشروطة شود.


فرهنگ عمید

۱. شرط، پیمان.
۲. (ادبی ) عبارتی که شاعر همراه دعا یا نفرین در پایان قصیده می آورد.
۳. پایان کار.

پیشنهاد کاربران

1 - شرط و پیمان
2 - شریطه: مدح، دعا، نفرین یا آرزویی است که شاعر در جایی از شعرش ( عمدتاً در پایان آن ) نصیب کسی می کند.
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست/ جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. ( حافظ )
بقای شاه جهان باد و عزّ و دولت او /دلش به رامش و دستش به باده و ساغر ( عنصری )


کلمات دیگر: