نابغه , نبوغ , استعداد , دماغ , ژني
عبقری
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) رئیس سد مهتر قوم . ۲ - قوی توانا . ۳ - بهتر و کاملتر از هر چیزی . ۴ - ( اسم ) نوعی گستردنی از دیبای منقش . ۵ - نوعی جامه نیکو و نفیس .
نسبت است به عبقر بن انمار بن اراش بن عمرو بن المغوث بطنی از بجیله
نسبت است به عبقر بن انمار بن اراش بن عمرو بن المغوث بطنی از بجیله
فرهنگ معین
(عَ بْ قَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) بزرگ قوم . ۲ - (اِ. ) نوعی گستردنی از دیبای منقش . ۳ - قوی ، توانا. ۴ - بهتر و کامل تر از هر چیزی .
لغت نامه دهخدا
عبقری. [ ع َ ق َ ری ی ] ( ع ص ) سید. ( اقرب الموارد ). رئیس. ( مهذب الاسماء ).یقال هو عبقری القوم ؛ یعنی مهتر و قوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || قوی. || بهتر وکاملتر از هر چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آنچه در حسن و نیکوئی فائق تر باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سخت. ( منتهی الارب ). شدید. ( اقرب الموارد ). یقال ظلم عبقری. ( اقرب الموارد ). || دروغ بی آمیغ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) نوعی از گستردنی دیبانگارین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نوعی از گستردنی فاخر، و منه الحدیث :کان عمر یسجد علی عبقری. ( منتهی الارب ) :
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند.
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری.
خرقه پوشان را بود آنجا مسلم عبقری.
روم زین سپس عبقری گسترم.
دامنکشان سندس خضرند و عبقری.
عبقری. [ ع َ ق َ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبقربن انمازبن اراش بن عمروبن المغوث بطنی از بجیلة. ( از اللباب ج 2 ص 115 ).
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند.
منوچهری.
برگ گل سپید بمانند عبقری برگ گل دو رنگ به کردار جعفری.
منوچهری.
سلسبیل از بهر جان تشنگان دارد خدای خرقه پوشان را بود آنجا مسلم عبقری.
سنائی.
بسختی نگشت این نمد بسترم روم زین سپس عبقری گسترم.
سعدی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند و عبقری.
سعدی.
عبقری. [ ع َ ق َ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبقربن انمازبن اراش بن عمروبن المغوث بطنی از بجیلة. ( از اللباب ج 2 ص 115 ).
عبقری . [ ع َ ق َ ری ی ] (ع ص ) سید. (اقرب الموارد). رئیس . (مهذب الاسماء).یقال هو عبقری القوم ؛ یعنی مهتر و قوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قوی . || بهتر وکاملتر از هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه در حسن و نیکوئی فائق تر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سخت . (منتهی الارب ). شدید. (اقرب الموارد). یقال ظلم عبقری . (اقرب الموارد). || دروغ بی آمیغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) نوعی از گستردنی دیبانگارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نوعی از گستردنی فاخر، و منه الحدیث :کان عمر یسجد علی عبقری . (منتهی الارب ) :
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند.
برگ گل سپید بمانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری .
سلسبیل از بهر جان تشنگان دارد خدای
خرقه پوشان را بود آنجا مسلم عبقری .
بسختی نگشت این نمد بسترم
روم زین سپس عبقری گسترم .
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند و عبقری .
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند.
منوچهری .
برگ گل سپید بمانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری .
منوچهری .
سلسبیل از بهر جان تشنگان دارد خدای
خرقه پوشان را بود آنجا مسلم عبقری .
سنائی .
بسختی نگشت این نمد بسترم
روم زین سپس عبقری گسترم .
سعدی .
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند و عبقری .
سعدی .
عبقری . [ ع َ ق َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عبقربن انمازبن اراش بن عمروبن المغوث بطنی از بجیلة. (از اللباب ج 2 ص 115).
فرهنگ عمید
۱. بزرگ قوم، سَرور.
۲. نیکو و نفیس.
۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفت انگیز باشد.
۴. (اسم ) = عبقر: به سختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶ )، کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری: ۱۶۵ ).
۲. نیکو و نفیس.
۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفت انگیز باشد.
۴. (اسم ) = عبقر: به سختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶ )، کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری: ۱۶۵ ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی عَبْقَرِیٍّ: جامههای بافته از مخلوط پشم و نخ (و به گفته جمعی دیگر به معنای دیبا است یاجامههای بافت حیره ، ویانوعی جامه به نام طنفسه )
ریشه کلمه:
عبقر (۱ بار)
«عَبْقَرِی» در اصل به معنای «هر موجود بی نظیر یا کم نظیر» است، و لذا به دانشمندانی که وجود آنها در میان مردم نادر است «عباقرة» می گویند.
بسیاری معتقدند: کلمه «عبقر» در آغاز اسمی بوده که، عرب برای «شهر پریان» انتخاب کرده بود، و از آنجا که این شهر، موضوع ناشناخته و نادری بوده، هر موضوع بی نظیر را به آن نسبت داده، «عبقری» می گویند.
بعضی نیز گفته اند: «عبقر» شهری بود که بهترین پارچه های ابریشمین را در آن می بافتند. ولی فعلاً، ریشه اصلی متروک شده، و «عبقری» به صورت یک کلمه مستقل به معنای «نادر الوجود» یا «عزیز الوجود» به کار می رود، و با این که مفرد است، گاهی معنای جمعی نیز می دهد (مانند آیه مورد بحث).
. این کلمه بیشتر از یک مورد در قرآن مجید نیامده است، ظهور آیه نشان میدهد که مراد از آن بساط و بالش به خصوصی است. در مجمع فرموده: عبقری بالشهای نیکوست و آن اسم جنس و مفردش عبقّریّه است، ابو عبیده گفته: هر بساط عبقری است و هر آنچه در وصفش مبالغه شود به عبقر نسبت داده شود و آن شهری است که در آن بساطهای نیکو درست میشد. در اقرب از جمله معنای آن گفته: نوعی از بساط فاخر است که در آن رنگها و نقشها باشد. در نهایه، مفردات، صحاح، اقرب و غیره آمده: بزعم عرب عبقر موضعی است برای جنّ هر چیز نادر و کمیاب را بدان نسبت میدهند لبید گفته: وَ مَنْ قادَ مِنْ اِخْوانِهِم وَ بَنیهِمُ کُهُولٌ وَ شُبَّانٌ کَجَنَّةِ عَبْقَرِ «جّنة» در شعر جمع جنّ است ولی بعید است که نظر قرآن روی زعم عرب باشد. معنی آیه چنین میشود: تکیه میکنند به فرشهای سبز و بالشهای مخصوص و نیکو رجوع شود به «رفرف».
ریشه کلمه:
عبقر (۱ بار)
«عَبْقَرِی» در اصل به معنای «هر موجود بی نظیر یا کم نظیر» است، و لذا به دانشمندانی که وجود آنها در میان مردم نادر است «عباقرة» می گویند.
بسیاری معتقدند: کلمه «عبقر» در آغاز اسمی بوده که، عرب برای «شهر پریان» انتخاب کرده بود، و از آنجا که این شهر، موضوع ناشناخته و نادری بوده، هر موضوع بی نظیر را به آن نسبت داده، «عبقری» می گویند.
بعضی نیز گفته اند: «عبقر» شهری بود که بهترین پارچه های ابریشمین را در آن می بافتند. ولی فعلاً، ریشه اصلی متروک شده، و «عبقری» به صورت یک کلمه مستقل به معنای «نادر الوجود» یا «عزیز الوجود» به کار می رود، و با این که مفرد است، گاهی معنای جمعی نیز می دهد (مانند آیه مورد بحث).
. این کلمه بیشتر از یک مورد در قرآن مجید نیامده است، ظهور آیه نشان میدهد که مراد از آن بساط و بالش به خصوصی است. در مجمع فرموده: عبقری بالشهای نیکوست و آن اسم جنس و مفردش عبقّریّه است، ابو عبیده گفته: هر بساط عبقری است و هر آنچه در وصفش مبالغه شود به عبقر نسبت داده شود و آن شهری است که در آن بساطهای نیکو درست میشد. در اقرب از جمله معنای آن گفته: نوعی از بساط فاخر است که در آن رنگها و نقشها باشد. در نهایه، مفردات، صحاح، اقرب و غیره آمده: بزعم عرب عبقر موضعی است برای جنّ هر چیز نادر و کمیاب را بدان نسبت میدهند لبید گفته: وَ مَنْ قادَ مِنْ اِخْوانِهِم وَ بَنیهِمُ کُهُولٌ وَ شُبَّانٌ کَجَنَّةِ عَبْقَرِ «جّنة» در شعر جمع جنّ است ولی بعید است که نظر قرآن روی زعم عرب باشد. معنی آیه چنین میشود: تکیه میکنند به فرشهای سبز و بالشهای مخصوص و نیکو رجوع شود به «رفرف».
wikialkb: عَبْقَرِی
جدول کلمات
سرور , آقا
پیشنهاد کاربران
کسی که در کاری یا حرفه ای شگفت انگیز باشد یا بهتر بگویم بی نظیر باشد
کلمات دیگر: