کلمه جو
صفحه اصلی

طراف

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِ. ) خرگاه ادیم ، خیمة چرمین ، ج . طرف .

لغت نامه دهخدا

طراف. [ طَرْ را ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ).

طراف. [ طِ ] ( ع اِ ) خرگاه ادیم. ج ، طُرَف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خیمه ادیمین. ( مهذب الاسماء ). خیمه چرمین. خیمه ای از چرم. ابنیةالعرب طراف ٌ او اخبیةٌ. فالطرف من ادم ، و الخباء من صوف او وبر. || آنچه از اطراف کشت و نواحی آن گیرند. || یقال : توارثوا المجد طرافاً؛ یعنی بزرگی و شرافت را میراث یافتند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) سباب. ( اقرب الموارد ). دشنام به یکدیگر دادن.

طراف . [ طَرْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


طراف . [ طِ ] (ع اِ) خرگاه ادیم . ج ، طُرَف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیمه ٔ ادیمین . (مهذب الاسماء). خیمه ٔ چرمین . خیمه ای از چرم . ابنیةالعرب طراف ٌ او اخبیةٌ. فالطرف من ادم ، و الخباء من صوف او وبر. || آنچه از اطراف کشت و نواحی آن گیرند. || یقال : توارثوا المجد طرافاً؛ یعنی بزرگی و شرافت را میراث یافتند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) سباب . (اقرب الموارد). دشنام به یکدیگر دادن .


فرهنگ عمید

چادر و خیمۀ چرمی.


کلمات دیگر: