( مصدر ) ۱ - وصف کردن توصیف کردن . ۲ - ستودن کسی یا چیزی را .
صفت کردن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - توصیف کردن . ۲ - ستودن .
لغت نامه دهخدا
صفت کردن. [ ص ِ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نعت. انتعات. ( منتهی الارب ). اتصاف. ( تاج المصادر بیهقی ). ستودن کسی یا چیزی را به نیکی یا زشتی یا بزرگی :
چونین بتی که منت صفت کردم
سرمست پیش میشنه بنشسته.
که داد و بزرگی است بنیاد تو.
که کس را نبود آنچنان دستگاه.
کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
که حیران بازمی مانم چه داند گفت حیرانی.
چون بدیدند زبان همه از کار برفت.
دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری.
- کسی را صفت کردن ؛ تحلیه.
- صفت کردن به شجاعت ؛ تشجیع. ( منتهی الارب ).
چونین بتی که منت صفت کردم
سرمست پیش میشنه بنشسته.
عماره مروزی.
که داند صفت کردن داد توکه داد و بزرگی است بنیاد تو.
فردوسی.
صفت کرد از آن چار پیکر به شاه که کس را نبود آنچنان دستگاه.
نظامی.
و کارها کردند بر سرخاک او که صفت نتوان کرد. ( تذکرةالاولیاء ).کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
که حیران بازمی مانم چه داند گفت حیرانی.
سعدی.
صورت یوسف نادیده صفت می کردندچون بدیدند زبان همه از کار برفت.
سعدی.
دیگر نظر نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری.
سعدی.
و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی از خلفا صفت کردند. ( تاریخ قم ص 228 ).- کسی را صفت کردن ؛ تحلیه.
- صفت کردن به شجاعت ؛ تشجیع. ( منتهی الارب ).
کلمات دیگر: