کلمه جو
صفحه اصلی

عطل

عربی به فارسی

بدعمل کردن


ناتوان ساختن , از کار انداختن , ناقابل ساختن , سلب صلا حيت کردن از , بي نيرو ساختن , از کار افتادن , محجور کردن


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی پیرایه . ۲ - بی کار . یا حروف عطل . حروف بی نقطه .
جمع عاطل

فرهنگ معین

(عَ طِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بی پیرایه . ۲ - بیکار. ، حروف ~ حروف بی نقطه .
(عَ طْ یا طَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بی پیرایه گردیدن (زن ). ۲ - بی مال گردیدن . ۳ - بی ادب گردیدن . ۴ - بیکار ماندن .

(عَ طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی پیرایه . 2 - بیکار. ؛ حروف ~ حروف بی نقطه .


(عَ طْ یا طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی پیرایه گردیدن (زن ). 2 - بی مال گردیدن . 3 - بی ادب گردیدن . 4 - بیکار ماندن .


لغت نامه دهخدا

عطل . [ ع ُطْ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطل شود.


عطل. [ ع َ طَ ] ( ع مص ) بی پیرایه ماندن زن. ( از منتهی الارب ). بی پیرایه شدن. ( المصادر زوزنی ). خالی شدن زن از زیور. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ): عطلت المراءة؛ بر آن زن زیور نبوده است. ( از اقرب الموارد ). عُطول. و رجوع به عطول شود. || خالی شدن از مال و ادب. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ): عطل من المال والادب ؛ از مال و ادب خالی و تهی شد، و نیز عطل القوس من الوتر و الخیل من الارسان و الدلو من الاوذام ؛ کمان از وتر و اسب از افسار و دلو از بند و تسمه خالی گشت. ( از اقرب الموارد ). بنابراین عطل ، در خالی بودن از هر چیز به کار رود هر چند اصل آن در موردزیور و حلی است. || فربه گردیدن. ( از منتهی الارب ). بزرگ و عظیم شدن بدن. ( از اقرب الموارد ).

عطل. [ ع َ طَ ] ( ع اِمص ) خالی بودن اززیور و حلی ، و گاهی در مطلق خالی بودن از هر چیزی به کار رود. ( از اقرب الموارد ). خالی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) کالبد. ( منتهی الارب ). شخص. ( اقرب الموارد ). گویند: ما أحسن عطله ؛ یعنی قامت او و اعتدال و درازی آن چه نیکوست. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). طَلل َ. و رجوع به طلل شود. || گردن. ( منتهی الارب ). عنق. ( اقرب الموارد ). || خوشه خرما. ( منتهی الارب ). «شمراخ » در نخل. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعطال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عطل. [ ع َ طِ ] ( ع ص ) نیکو جسم و تن ، از شتران. ( از اقرب الموارد ). || زن بی پیرایه. ( غیاث اللغات ). || حرف بی نقطه مثل دال و سین و لام و میم. ( غیاث اللغات ).

عطل. [ ع ُ/ ع ُ طُ ] ( ع ص ) زن بی پیرایه بی زیور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اسب و شتر بی گردن بند و بی رسن و بی داغ و نشان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مرد بی ساز و سلاح. ( منتهی الارب ). || خالی از مال. || بی ادب. || قوس عطل ؛ کمان بی زه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، أعطال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عطل. [ ع ُطْ طَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاطِل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عاطل شود.

عطل . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) خالی بودن اززیور و حلی ، و گاهی در مطلق خالی بودن از هر چیزی به کار رود. (از اقرب الموارد). خالی . (منتهی الارب ). || (اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد). گویند: ما أحسن عطله ؛ یعنی قامت او و اعتدال و درازی آن چه نیکوست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طَلل َ. و رجوع به طلل شود. || گردن . (منتهی الارب ). عنق . (اقرب الموارد). || خوشه ٔ خرما. (منتهی الارب ). «شمراخ » در نخل . (از اقرب الموارد). ج ، أعطال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عطل . [ ع َ طَ ] (ع مص ) بی پیرایه ماندن زن . (از منتهی الارب ). بی پیرایه شدن . (المصادر زوزنی ). خالی شدن زن از زیور. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار): عطلت المراءة؛ بر آن زن زیور نبوده است . (از اقرب الموارد). عُطول . و رجوع به عطول شود. || خالی شدن از مال و ادب . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار): عطل من المال والادب ؛ از مال و ادب خالی و تهی شد، و نیز عطل القوس من الوتر و الخیل من الارسان و الدلو من الاوذام ؛ کمان از وتر و اسب از افسار و دلو از بند و تسمه خالی گشت . (از اقرب الموارد). بنابراین عطل ، در خالی بودن از هر چیز به کار رود هر چند اصل آن در موردزیور و حلی است . || فربه گردیدن . (از منتهی الارب ). بزرگ و عظیم شدن بدن . (از اقرب الموارد).


عطل . [ ع َ طِ ] (ع ص ) نیکو جسم و تن ، از شتران . (از اقرب الموارد). || زن بی پیرایه . (غیاث اللغات ). || حرف بی نقطه مثل دال و سین و لام و میم . (غیاث اللغات ).


عطل . [ ع ُ/ ع ُ طُ ] (ع ص ) زن بی پیرایه ٔ بی زیور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسب و شتر بی گردن بند و بی رسن و بی داغ و نشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد بی ساز و سلاح . (منتهی الارب ). || خالی از مال . || بی ادب . || قوس عطل ؛ کمان بی زه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعطال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. بی پیرایه و بی زیور بودن زن.
۲. بی مال و بی ادب گردیدن مرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَتْلُ: تا تلاوت کنم (چون جواب شرط برای جمله قبلی بوده جزم گرفته و واوش حذف شده)
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
تکرار در قرآن: ۲(بار)
عطالت به معنی خالی شدن است در اقرب الموارد آمده: «عَطَلَ الرَّجُلُ مِنَ الْمالِ وَالْاَدَبِ: خَلا» تعطیل: فارغ و خالی کردن «عَطَّلَ الشَّیْ‏ءَ: فَرَّغَهُ وَاَخْلاهُ» در صحاح و قاموس آمده: «التَّعْطیلُ:اَلتَّفْریغُ» و نیز در صحاح گوید: «عَطَلَتِ الْمَرْئَةُوَتَعَطَلَتْ» یعنی گردن زن از گردنبند خالی ماند در نهج البلاغه خطبه 180 فرموده «وَاَصْبَحَتِ الدِّیارُ مِنْهُ خالِیَةً و َالْمَساکِنُ مُعَطَّلَةً» خانه‏ها از سلیمان فارغ و مساکن از وی خالی ماند. . آنگاه که حامله‏ها خالی ماند. چنانکه در «عشر» گذشت . یعنی :ای بسا چاه متروک که آب برندارد و ای بسا قصر مرتفع یا گچکاری شده که از سکنه خالی است ازاین ماده فقط دو لفظ فوق در قرآن مجید آمده است.


کلمات دیگر: