کلمه جو
صفحه اصلی

شفه

عربی به فارسی

لب , لبه , کنار , طاقت , سخن , بيان , لبي , با لب لمس کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) لب جمع : شفاه شفهات .
زدن لب کسی را یا مشغول کردن کسی را . یا ستیهیدن .

فرهنگ معین

(شَ فَ یا فِ ) [ ع . شفة ] (اِ. ) لَب .

لغت نامه دهخدا

شفه . [ ش َ ف َ/ ف ِ ] (از ع ، اِ) شفة. شَفَه ْ. لب : شفه ٔ علیا؛ لب زبرین . شفه ٔ سفلی ؛ لب زیرین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شَفَه ْ و شفة شود.


شفه . [ ش َ ف َه ْ ] (ع اِ) اصل شفة بمعنی لب . (از اقرب الموارد). رجوع به شفة شود.


شفه. [ ش َ ف َ/ ف ِ ] ( از ع ، اِ ) شفة. شَفَه ْ. لب : شفه علیا؛ لب زبرین. شفه سفلی ؛ لب زیرین. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به شَفَه ْ و شفة شود.

شفه. [ ش َ ف َه ْ ] ( ع اِ ) اصل شفة بمعنی لب. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شفة شود.

شفه. [ ش ِ ف َه ْ ] ( ع اِ ) لب. ج ، شِفاه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شفة شود.

شفه. [ ش َف ْه ْ ] ( ع مص ) زدن لب کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || مشغول کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ). مشغول گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ): نحن نشفه علیک المرتع والماء؛ ای نشغله عنک ، ای هو قدر حاجتنا لا فضل فیه للغیر. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ستیهیدن. ( منتهی الارب ). الحاح کردن کسی را در سؤال چندانکه خرج کند هرچه در دست دارد. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). الحاح کردن بر کسی در سؤال. ( از المصادر زوزنی چ بینش ص 259 ). || بسیار شدن خواهندگان مال : شفه المال ( مجهولاً ). || بسیار شدن سئلان کسی. || بسیار شدن خورندگان طعام ( فرزندان ): شفه الطعام ( مجهولاً ). || کاد العیال یشفهون مالی ؛ نزدیک شد عیال من بخورند مال مرا و کم گردانند آنرا. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شفه . [ ش َف ْه ْ ] (ع مص ) زدن لب کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || مشغول کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ). مشغول گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ): نحن نشفه علیک المرتع والماء؛ ای نشغله عنک ، ای هو قدر حاجتنا لا فضل فیه للغیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). الحاح کردن کسی را در سؤال چندانکه خرج کند هرچه در دست دارد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الحاح کردن بر کسی در سؤال . (از المصادر زوزنی چ بینش ص 259). || بسیار شدن خواهندگان مال : شفه المال (مجهولاً). || بسیار شدن سئلان کسی . || بسیار شدن خورندگان طعام (فرزندان ): شفه الطعام (مجهولاً). || کاد العیال یشفهون مالی ؛ نزدیک شد عیال من بخورند مال مرا و کم گردانند آنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شفه . [ ش ِ ف َه ْ ] (ع اِ) لب . ج ، شِفاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شفة شود.


شفة. [ ش َ / ش ِ ف َ ] (ع اِ) لب ، و اصل آن شفوة یا شفهة بوده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لب . (ناظم الاطباء) (دهار). لب . تثنیه ، شفتان و شفتین . ج ، شِفاه . (یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء).لب ، و تقدیراً اصل آن شَفَه ْ است و تاء حذف گردیده است و برای هاء بودن آخر استدلال کرده اند به وجود هاء در جمع آن (شفاه ) و در تصغیر آن (شُفَیْهة) زیرا جمعو تصغیر کلمات را به اصل خود برمیگردانند. و گروهی گفته اند که اصل شفة واو است (شفو) و از اینرو به شفوات جمع بسته اند. و صرفهای گوناگون کلمه را بدان بنیان نهاده اند و گفته اند: «کلمته مشافاة» و آن اشفی است ولی جوهری گفته است که بر درستی این عقیده دلیلی نیست . در نسبت بدان اگر صورت موجود را بپذیریم باید شَفی ّ وگرنه شفوی و شفهی بگوییم . (از اقرب الموارد).
- رجل خفیف الشفة ؛ مرد ستیهنده در سؤال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء).
|| له فینا شفة حسنة؛ مر او را در میان ما ذکر خیر است . احسن شفة الناس علیک ؛ ذکر خیر تو میان مردمان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
- شفة حسنة ؛ ذکر خیر. (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء).
|| مدح و ستایش . ج ، شَفَوات ، شِفاه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گاهی به کنایه از شفة سخن را اراده کنند. (از اقرب الموارد).
- بنت الشفة،بنت شفة ؛ کنایه است از سخن و کلام و گفتار. (یادداشت مؤلف ). سخن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ذات شفة ؛ کلمه . (از اقرب الموارد).
|| کار.(ناظم الاطباء). || گرداگرد چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کرانه ٔ هر چیزی . (از اقرب الموارد). آبشخوری که آدمیان و بهایم از آن آب بیاشامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اهل الشفة ؛ آنان که حق دارند خود و چهارپایانشان از آبشخوری آب بیاشامند ولی مزرعه و درخت در شمار اهل الشفة نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


شفة. [ ش َف ْ / ش ِف ْ ف َ ] (ع مص ) مصدر به معنی شف [ ش َ / ش ِف ف ] .(ناظم الاطباء). افزون شدن . (منتهی الارب ). و رجوع به شف شود. || کم گردیدن (از اضداد است ). (منتهی الارب ). || سود کردن . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

لب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
لب. . آیا به او دو چشم یک زبان و دو لب قرار ندادیم؟ این کلمه در قرآن فقط یکبار آمده و در آیه اهمیت دو لب در وجود بشر و فایده آنها منظور است.


کلمات دیگر: