مکار سخت فریبنده خداع برای مبالغه است در معنای غار
غرار
فرهنگ فارسی
مکار سخت فریبنده خداع برای مبالغه است در معنای غار
فرهنگ معین
(غَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) مکار، بسیار فریبنده .
(غِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دَم تیز شمشیر و نیزه . 2 - خواب اندک ، هر چیز کم . 3 - کسادی بازار.
(غَ رّ) [ ع . ] (ص .) مکار، بسیار فریبنده .
لغت نامه دهخدا
به هر مادحی مال بخشد جوالی
به هر زائری زر بخشد غراری.
شهی که در کرمش کس نیامده ست جهان
به کیل در دهد و با غرار زر بخشد.
غرار. [ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ، اَغِرَّة. ( اقرب الموارد ). دم تیر و نیزه و شمشیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. ( جهانگشای جوینی ). || اندک از خواب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خواب اندک. ( دهار ) : و هر دو غرار پاس و نعاس او از مساکن جفون نفار و فرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 424 ). واطاقتا ازحسرت متواتری که گرفتارش را نه در دل قراری ممکن ، ونه در دیده غراری متصور. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ). || کالبد که بر آن پیکان دوزند تا درست گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تیری که بدان تیرهای دیگر راست سازند. المثال الذی تضرب علیه النصال لتصلح. ( اقرب الموارد ). || روش.یقال : رمیت ثلاثة اسهم علی غرار واحد؛ ای علی مجری واحد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ولدت ثلاثة بنین علی غرار؛ ای بعضهم خلف بعض لیس بینهم جاریة. ( اقرب الموارد ). طریقه و طور. ( غیاث اللغات ). || اندازه. نمونه. || شتاب ، یقال : اتاه علی غرار؛ ای علی عجلة. || مقدار، یقال : هذا الیوم غرار شهر؛ ای طول شهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غرار الصلوة؛ کمی در رکوع و در سجود و در طهارت ، و منه الحدیث : لاغِرارَ فی الصلوة. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || غرار التسلیم ؛ سلام علیکم گفتن یا به علیک جواب دادن و بس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الغرار فی التسلیم ، ان یقول سلام علیک ؛ او ان یرد بقوله و علیک السلام بالافراد لا و علیکم السلام بالجمع. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) ناروا گردیدن بازار. ( آنندراج ). کسادالسوق. ( اقرب الموارد ). ناروا شدن بازار. || کم شدن شیرناقه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کم شیری. || نقصان. ( مهذب الاسماء ). کمی و نقصان. ( غیاث اللغات ). || خورش دادن مرغ چوزه را. ( منتهی الارب ): غر الطائر فرخه ؛ زقه ، و منه یقال : غُرَّ فلان من العلم ما لم یُغَرَّ غیره ؛ ای زق و علم. ( اقرب الموارد ). || چرانیدن شتر. ( اقرب الموارد ). || فرورفتن آب به زمین. نضب. غَرّ. ( اقرب الموارد ). || خوردن غِرغِر . غَرّ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || شریف شدن. غِر گردیدن. ( المنجد ). در اقرب الموارد به این معنی غرارة آمده : دین را سور و یا خود سِوار است و ملک را مرغ و یا عفار، و عزت را رکن و یا غرار، و مجد را نور یا عرار. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 443 ). || مصدر دوم باب مفاعله به همه معانی مغارَّة. رجوع به مغارة شود.
غرار. [ غ َ ] (اِخ ) ابن الادهم ، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی غراربن الادهم که در میان شامیان پهلوانی بود معظم ، به میدان آمده عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی را به مبارزت خواند. عیاش ملتمس او را قبول نموده هر دو از اسب پیاده گشتند و مدتی درهم آویختند. آخرالامر عیاش غالب آمد و به یک ضرب شمشیر غراربن الادهم را به ته سر آورد. از آن ضربت اتباع امیرالمؤمنین شادمان گشته آواز تحسین به اوج علیین رسانیدند... در این اثنا دو مرد از بنی لحم به مواعید معاویه فریفته شده جهت طلب خون غرار به میان هر دو صف آمدند... (حبیب السیر جزو 4 از مجلد 1 چ 1 تهران ص 186).
کودکان را حرص می آرد غرار
تا شوند از ذوق دل دامن سوار.
مولوی (مثنوی ).
در بیوع آن کن تو از خواب غرار
که رسول آموخت سه روز اختیار.
مولوی (مثنوی ).
گفت در بیعی که ترسی از غرار
شرط کن سه روز خود را اختیار.
مولوی (مثنوی ).
چشم چون بندی که صد چشم خمار
بند چشم تست اینسو از غرار.
مولوی (مثنوی ).
غرار. [ غ َرْ را ] (ع ص ) مکار. سخت فریبنده . خداع . (المنجد) . برای مبالغه است در معنای غارّ. (اقرب الموارد). رجوع به غارّ شود.
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک از خواب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خواب اندک . (دهار) : و هر دو غرار پاس و نعاس او از مساکن جفون نفار و فرار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 424). واطاقتا ازحسرت متواتری که گرفتارش را نه در دل قراری ممکن ، ونه در دیده غراری متصور. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442). || کالبد که بر آن پیکان دوزند تا درست گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیری که بدان تیرهای دیگر راست سازند. المثال الذی تضرب علیه النصال لتصلح . (اقرب الموارد). || روش .یقال : رمیت ثلاثة اسهم علی غرار واحد؛ ای علی مجری واحد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ولدت ثلاثة بنین علی غرار؛ ای بعضهم خلف بعض لیس بینهم جاریة. (اقرب الموارد). طریقه و طور. (غیاث اللغات ). || اندازه . نمونه . || شتاب ، یقال : اتاه علی غرار؛ ای علی عجلة. || مقدار، یقال : هذا الیوم غرار شهر؛ ای طول شهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غرار الصلوة؛ کمی در رکوع و در سجود و در طهارت ، و منه الحدیث : لاغِرارَ فی الصلوة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || غرار التسلیم ؛ سلام علیکم گفتن یا به علیک جواب دادن و بس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغرار فی التسلیم ، ان یقول سلام علیک ؛ او ان یرد بقوله و علیک السلام بالافراد لا و علیکم السلام بالجمع. (اقرب الموارد). || (مص ) ناروا گردیدن بازار. (آنندراج ). کسادالسوق . (اقرب الموارد). ناروا شدن بازار. || کم شدن شیرناقه . (اقرب الموارد) (آنندراج ). کم شیری . || نقصان . (مهذب الاسماء). کمی و نقصان . (غیاث اللغات ). || خورش دادن مرغ چوزه را. (منتهی الارب ): غر الطائر فرخه ؛ زقه ، و منه یقال : غُرَّ فلان من العلم ما لم یُغَرَّ غیره ؛ ای زق و علم . (اقرب الموارد). || چرانیدن شتر. (اقرب الموارد). || فرورفتن آب به زمین . نضب . غَرّ. (اقرب الموارد). || خوردن غِرغِر . غَرّ. (اقرب الموارد) (المنجد). || شریف شدن . غِر گردیدن . (المنجد). در اقرب الموارد به این معنی غرارة آمده : دین را سور و یا خود سِوار است و ملک را مرغ و یا عفار، و عزت را رکن و یا غرار، و مجد را نور یا عرار. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 443). || مصدر دوم باب مفاعله به همه ٔ معانی مغارَّة. رجوع به مغارة شود.
امثال :
سبق درته غراره ؛ این مثل را در مورد شتافتن به چیزی قبل از هنگام آن گویند. (از اقرب الموارد).
غرار. [ غ ُ ] (اِخ ) کوهی است به تهامة.(منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان گوید: نام کوهی در تهامه است و گمان می کنم این کلمه مرتجل باشد.
به هر مادحی مال بخشد جوالی
به هر زائری زر بخشد غراری .
فرخی .
جوالی که از موی بز ببافند :
شهی که در کرمش کس نیامده ست جهان
به کیل در دهد و با غرار زر بخشد.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ).
رجوع به غرارة شود.
فرهنگ عمید
۲. فریب خوردن.
۳. بی تجربگی، ناآزمودگی.
خدعه کننده، فریب دهنده.
۱. دم تیز شمشیر.
۲. خواب کم.
۳. کسادی بازار.
جوال.
خدعهکننده؛ فریبدهنده.
۱. دم تیز شمشیر.
۲. خواب کم.
۳. کسادی بازار.
جوال.
۱. مغرور شدن.
۲. فریب خوردن.
۳. بیتجربگی؛ ناآزمودگی.
دانشنامه عمومی
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۴۰ ) نفر (۴ خانوار) می باشد.