کلمه جو
صفحه اصلی

شبک

عربی به فارسی

دردام نهادن , گرفتارکردن , درشبکه نهادن , مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ دارکردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دوک . ۲ - چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک .

فرهنگ معین

(شَ) [ ع . ] (مص م .) درآمیختن ، به یکدیگر در آوردن چیزی را.


(ش بْ) (اِ.) دوک ، ریسه .


(شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دام صیاد. 2 - دندانه های شانه .


(شَ ) [ ع . ] (مص م . ) درآمیختن ، به یکدیگر در آوردن چیزی را.
(ش بْ ) (اِ. ) دوک ، ریسه .
(شَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دام صیاد. ۲ - دندانه های شانه .

لغت نامه دهخدا

شبک. [ ش ِ ] ( اِ ) دوک و بادریسه دوک را گویند و آن چیزی است از چرم یا چوب تنک که برگلوی دوک مضبوط سازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).

شبک. [ ش َ ] ( ع مص ) منصرف شدن از کاری. ( ذیل اقرب الموارد ). || در هم شدن و داخل شدن چیزی در چیزی دیگر. ( از اقرب الموارد ). درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. ( منتهی الارب ): شبکت اصابعی بعضها فی بعض ؛ انگشتانم را در یکدیگر داخل کردم. ( از اقرب الموارد ). || در هم شدن و مخلوط شدن امور در یکدیگر و اشتباه وخلط گردیدن آنها. ( از اقرب الموارد ). || درآمیختن ظلمت و تاریکی. ( از ذیل اقرب الموارد ). || نیک ظاهر شدن ستارگان. ( از ذیل اقرب الموارد ). || درهم شدن ستارگان در یکدیگر از بسیاری آنچه نمایان شده است. ( از ذیل اقرب الموارد ).

شبک. [ ش َ ب َ ] ( ع اِ ) دندانه های شانه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از محیط المحیط ). || ج ِ شبکة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شبکة شود.

شبک. [ش ِ ] ( اِخ ) ( بنو... ) نام بطنی است. ( منتهی الارب ).

شبک. [ ش َ ب َ ] ( اِخ ) ( ذو... ) آبی است به حجاز به بلاد بنی نصربن معاویه. ( منتهی الارب ). رجوع به ذوشبک شود.

شبک . [ ش َ ] (ع مص ) منصرف شدن از کاری . (ذیل اقرب الموارد). || در هم شدن و داخل شدن چیزی در چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). درآمیختن و به یکدیگر درآوردن . (منتهی الارب ): شبکت اصابعی بعضها فی بعض ؛ انگشتانم را در یکدیگر داخل کردم . (از اقرب الموارد). || در هم شدن و مخلوط شدن امور در یکدیگر و اشتباه وخلط گردیدن آنها. (از اقرب الموارد). || درآمیختن ظلمت و تاریکی . (از ذیل اقرب الموارد). || نیک ظاهر شدن ستارگان . (از ذیل اقرب الموارد). || درهم شدن ستارگان در یکدیگر از بسیاری آنچه نمایان شده است . (از ذیل اقرب الموارد).


شبک . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) (ذو...) آبی است به حجاز به بلاد بنی نصربن معاویه . (منتهی الارب ). رجوع به ذوشبک شود.


شبک . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) دندانه های شانه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). || ج ِ شبکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شبکة شود.


شبک . [ ش ِ ] (اِ) دوک و بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چیزی است از چرم یا چوب تنک که برگلوی دوک مضبوط سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).


شبک . [ش ِ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= شبکه
دوک، بادریسۀ دوک.

شبکه#NAME?


دوک؛ بادریسۀ دوک.


دانشنامه عمومی

شبک می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شبک (دین)
مردم شبک
گویش شبکی

دانشنامه آزاد فارسی

شَبَک
فرقه ای از غلات صوفی، پدیدآمده در اوایل عهد صفویه در عراق. عقاید شبک به معتقدات قزلباشیه، بکتاشیه، اهل حق، ملامتیه و دیگر فرق غالی نزدیک است. کتاب مقدس و دینی آنان مناقب نام دارد که در آداب و سلوک و اقوال و مآثر شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ صدرالدین و بیانگر انتساب آنان به صفویه و قزلباش است. پیروان این فرقه، مانند مسیحیان، نزد پیر یا بابا به گناه خود اعتراف می کنند و نوشیدن شراب را حرام نمی دانند. شبک در حق علی (ع) و امام حسین (ع) غلو بسیار می کنند و در دعاهای خود از حاجی بکتاش ولی و سران قزلباش یاری می طلبند. از آداب و رسوم و مناسک آنان می توان به شب غفران (شبی خاص که زن و مرد جمع شده و نالان از خدا طلب آمرزش می کنند)، لیلةالکفش یا لیلةالکفشه (راه رفتن با پای برهنه در شب عاشورا و نوحه خوانی و گریه و زاری برای شهدای کربلا و مصایب اهل بیت)، جشن و سرور در شب اول آغاز سال، نماز خواندن هفته ای یک بار در روز جمعه و آن هم با آداب مخصوص و کاملاً متفاوت از سایر مسلمانان و روزه گرفتن در نُه روز اول ماه محرم به جای ماه رمضان اشاره کرد. اعداد ۱۴ (۱۴ معصوم)، ۱۲ (۱۲ امام)، ۵ (۵ تن آل عبا)، ۳ (الله، محمد و علی) نزد شبک اهمیتی خاص دارد. زبان این فرقه غالباً کردیِ آمیخته با ترکی و عربی و فارسی است.


کلمات دیگر: