کلمه جو
صفحه اصلی

عصام

فرهنگ اسم ها

اسم: عصام (پسر) (عربی) (تلفظ: esām) (فارسی: عِصام) (انگلیسی: esam)
معنی: شرافت، شخصیت، فضیلت، ( در قدیم )، بند، ریسمان، طناب، ( به مجاز ) حفظ، نگه داری، ( به مجاز ) شرافت و شخصیت اکتسابی

فرهنگ فارسی

دسته، بند، بندمشک، دسته کوزه یادلو
ابن عمرو بغدادی مکنی به ابوحمید تابعی

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بند (مشک و جز آن ). ۲ - دسته (کوزه ، دلو ).

لغت نامه دهخدا

عصام. [ ع َ ] ( ع اِ ) حلقه ای که در گردن سگ باشد. ج ، أعصام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) بند مشک و دوال که به وی بردارند مشک را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رسن محمل که بر تصدیر وسینه بند و تنگ شتر بندند تا سپس نرود. ( از منتهی الارب ). شکال ، در محمل. ( از اقرب الموارد ). || رسن دلو و مشک و آبدستان که بدان بندند. || دسته آوند که بدان آویزند. ( منتهی الارب ). عروه و دسته ظرف که بوسیله آن آویخته شود. ( از اقرب الموارد ). || سرمه. ( منتهی الارب ). کحل. ( اقرب الموارد ). || جای باریک یک طرف دنب. ( منتهی الارب ). قسمت باریک انتهای دم. ( از اقرب الموارد ). || مجازاً، عهد و پیمان. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعصِمة، عُصم ، عِصام ، که لفظ اخیر با مفردش یکسان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زره تابان و نرم. || معصم و موضعدستبند از ساعد. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عِصام بر لفظ مفرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً.
و ماورأک یا عصام. رجوع به عصام ( ابن شهبر... )شود.

عصام. [ ع ِ ] ( اِخ ) ( ملا... ) نام او عبدالملک بن جمال الدین عصامی و مشهور به ملا عصام است. رجوع به عبدالملک ( ابن جمال العصامی... ) شود.

عصام. [ ع ِ ] ( اِخ ) ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذرة. از سواران و فصیحان عرب در دوره جاهلیت. در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: «کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً»؛ یعنی به شرافت خود فخر و مباهات کن نه به نیاگان بزرگت. عصام حاجب نعمان بن منذربوده است. ( از الاعلام زرکلی از اللباب و القاموس و مجمع الامثال و ثمارالقلوب و تاج العروس ). این مثل به این معنی است که چون عصام ، شرافت را به نفس خود به دست آر نه بوسیله پدرانت که عِظام و استخوان شده اند.و از این مثل این بیت را در نظر دارند :
نفس عصام سوّدت عصاما
و علمته الکرّ و الاقداما.
یعنی نفس عصام او را سروری داد و شجاعت و حمله را به وی آموخت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
ما ورأک یا عصام ؟ مثلی است که برای استخبار از چیزی بکار برند. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). این مثل در کتاب اعلام النساء به عصام کندیة نسبت داده شده است که از زنان فصیح و تیزهوش عهد حارث بن عمرو پادشاه کنده بود. و گوید حارث او را برای دیدار دختر عوف بن محلم شیبانی فرستاد تا اگر او را شایسته بیند از وی خواستگاری کند، و چون عصام بازگشت حارث به وی گفت «ما ورأک یا عصام » و عصام باجملاتی فصیح و بلیغ و پرشکوه وصف زیبایی و کمال دخترعوف را کرد که این جملات در اعلام النساء مذکور است. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 283 و مجمع الامثال میدانی و الفاخر مفضل کوفی و جمهرةالامثال و فرائداللاَّل ِ أحدب شود.

عصام . [ ع َ ] (ع اِ) حلقه ای که در گردن سگ باشد. ج ، أعصام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) (ملا...) نام او عبدالملک بن جمال الدین عصامی و مشهور به ملا عصام است . رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی ...) شود.


عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذرة. از سواران و فصیحان عرب در دوره ٔ جاهلیت . در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: «کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً»؛ یعنی به شرافت خود فخر و مباهات کن نه به نیاگان بزرگت . عصام حاجب نعمان بن منذربوده است . (از الاعلام زرکلی از اللباب و القاموس و مجمع الامثال و ثمارالقلوب و تاج العروس ). این مثل به این معنی است که چون عصام ، شرافت را به نفس خود به دست آر نه بوسیله ٔ پدرانت که عِظام و استخوان شده اند.و از این مثل این بیت را در نظر دارند :
نفس عصام سوّدت عصاما
و علمته الکرّ و الاقداما.
یعنی نفس عصام او را سروری داد و شجاعت و حمله را به وی آموخت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ما ورأک یا عصام ؟ مثلی است که برای استخبار از چیزی بکار برند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). این مثل در کتاب اعلام النساء به عصام کندیة نسبت داده شده است که از زنان فصیح و تیزهوش عهد حارث بن عمرو پادشاه کنده بود. و گوید حارث او را برای دیدار دختر عوف بن محلم شیبانی فرستاد تا اگر او را شایسته بیند از وی خواستگاری کند، و چون عصام بازگشت حارث به وی گفت «ما ورأک یا عصام » و عصام باجملاتی فصیح و بلیغ و پرشکوه وصف زیبایی و کمال دخترعوف را کرد که این جملات در اعلام النساء مذکور است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 283 و مجمع الامثال میدانی و الفاخر مفضل کوفی و جمهرةالامثال و فرائداللاَّل ِ أحدب شود.


عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عمرو بغدادی ، مکنی به ابوحمید. تابعی است . رجوع به ابوحمید شود.


عصام . [ ع ِ ] (ع اِ) بند مشک و دوال که به وی بردارند مشک را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رسن محمل که بر تصدیر وسینه بند و تنگ شتر بندند تا سپس نرود. (از منتهی الارب ). شکال ، در محمل . (از اقرب الموارد). || رسن دلو و مشک و آبدستان که بدان بندند. || دسته ٔ آوند که بدان آویزند. (منتهی الارب ). عروه و دسته ٔ ظرف که بوسیله ٔ آن آویخته شود. (از اقرب الموارد). || سرمه . (منتهی الارب ). کحل . (اقرب الموارد). || جای باریک یک طرف دنب . (منتهی الارب ). قسمت باریک انتهای دم . (از اقرب الموارد). || مجازاً، عهد و پیمان . (از اقرب الموارد). ج ، أعصِمة، عُصم ، عِصام ، که لفظ اخیر با مفردش یکسان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زره تابان و نرم . || معصم و موضعدستبند از ساعد. (ناظم الاطباء). || ج ِ عِصام بر لفظ مفرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- امثال :
کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً .
و ماورأک یا عصام . رجوع به عصام (ابن شهبر...)شود.


فرهنگ عمید

۱. دسته، بند.
۲. شرافت، شخصیت، فضیلت.


کلمات دیگر: