( ~ . دِ ) (ص مر. ) ترسو، بددل .
شتردل
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شتردل. [ ش ُ ت ُ دِ ] ( ص مرکب ) اشتردل. بددل. کینه ور. ( برهان ). کنایه از بددل است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر :
گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است
شودزمرد چشمش سپهر مینائی.
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
زین روی سعد ذابح آهخته کارد است.
طالب ثبات حمله موریم نیست حیف
شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام.
گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است
شودزمرد چشمش سپهر مینائی.
مجیر بیلقانی.
ز حاسدان شتردل مدار چشم امیدکه نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیرفاریابی.
خصم شتردلت را قربان همی کندزین روی سعد ذابح آهخته کارد است.
خلاق المعانی.
|| نامرد. مقابل مردانه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اشتردل شود. || شخص ترسو. ( فرهنگ نظام ). ترسو. جبان. بی دل. ( ناظم الاطباء ). ترسنده. ( انجمن آرا ). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. ( از برهان ). ترسنده و بی جگر. ( آنندراج ). غردل. گاودل.بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل : طالب ثبات حمله موریم نیست حیف
شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام.
طالب آملی.
فرهنگ عمید
۱. بددل و ترسو.
۲. کینه دل، کینه جو: ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی: ۲۰۸ ).
۲. کینه دل، کینه جو: ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی: ۲۰۸ ).
کلمات دیگر: