کلمه جو
صفحه اصلی

غض

فرهنگ فارسی

فروخوابانیدن چشم(غض بصر )، فروداشتن آواز(غض صوت )
در اصل غضی است بعیر غض بمعنی شتر درد شکم رسیده از خوردن غضا

فرهنگ معین

(غَ ضّ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فروخوابانیدن چشم را. ۲ - فرو داشتن آواز.

لغت نامه دهخدا

غض. [ غ َض ض ] ( ع مص ) غض طَرف ؛ فروخوابانیدن چشم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چشم خوابانیدن. ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ). فروخوابانیدن چشم. ( تاج المصادربیهقی ): غض بصر؛ چشم پوشی. غض بصر از کسی ؛ برگردانیدن چشمها از او. || غض طرف کسی ؛ واداشتن اوبه پائین آوردن چشمان خود. ( دزی ج 2 ص 215 ). || غض طَرف ؛ برداشت کردن مکروه را. ( منتهی الارب ). برداشتن مکروه. ( آنندراج ). تحمل کردن و برداشتن مکروه. ( غیاث اللغات ). غض طرف برای کسی ؛ تحمل مکروه بر او، شاعر گوید: «و ماکان غض الطرف منّا سجیّة». ( از اقرب الموارد ). || غض صوت ؛ فروداشتن آواز را. و منه قوله تعالی : و اغضض من صوتک. ( قرآن /31 19 ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). فروداشتن آواز. ( تاج المصادر بیهقی ). آواز فروداشتن.( ترجمان علامه جرجانی ). || کم گردیدن مرتبه کسی و برافتادن از پایه خود. || غض شاخه ؛ شکسته گردیدن آن و جدا نگشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غض چیزی ؛ کم کردن آن. ( منتهی الارب ). نقصان کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): غض الشی ٔ؛ نقصه ، تقول : لااغضّک درهماً؛ ای لاانقصک. ( اقرب الموارد ). غذّ مبدل غض است. رجوع به نشوءاللغة العربیة ص 54 شود. || ( ص ) تازه روی خندان. || تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طری . ( اقرب الموارد ). تر و تازه : الحصرم هو غض العنب مادام اخضر. ( ابن البیطار ). || شکوفه نازک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الطلع الناعم. ( اقرب الموارد ). تُرد. شکوفه نرم. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) گوساله نوزاده. ج ، غِضاض. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحدیث النتاج من اولاد البقر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) جوانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جوانی با خرمی و خندانی : شباب غض ؛ ای ناضر. ( اقرب الموارد ).

غض. [ غ َ ضِن ْ ] ( ع ص ) در اصل غضی است ، بعیر غض به معنی شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غضی شود.

غض . [ غ َ ضِن ْ ] (ع ص ) در اصل غضی است ، بعیر غض به معنی شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضی شود.


غض . [ غ َض ض ] (ع مص ) غض طَرف ؛ فروخوابانیدن چشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشم خوابانیدن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فروخوابانیدن چشم . (تاج المصادربیهقی ): غض بصر؛ چشم پوشی . غض بصر از کسی ؛ برگردانیدن چشمها از او. || غض طرف کسی ؛ واداشتن اوبه پائین آوردن چشمان خود. (دزی ج 2 ص 215). || غض طَرف ؛ برداشت کردن مکروه را. (منتهی الارب ). برداشتن مکروه . (آنندراج ). تحمل کردن و برداشتن مکروه . (غیاث اللغات ). غض طرف برای کسی ؛ تحمل مکروه بر او، شاعر گوید: «و ماکان غض الطرف منّا سجیّة». (از اقرب الموارد). || غض صوت ؛ فروداشتن آواز را. و منه قوله تعالی : و اغضض من صوتک . (قرآن /31 19). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فروداشتن آواز. (تاج المصادر بیهقی ). آواز فروداشتن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || کم گردیدن مرتبه ٔ کسی و برافتادن از پایه ٔ خود. || غض ّ شاخه ؛ شکسته گردیدن آن و جدا نگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غض ّ چیزی ؛ کم کردن آن . (منتهی الارب ). نقصان کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): غض الشی ٔ؛ نقصه ، تقول : لااغضّک درهماً؛ ای لاانقصک . (اقرب الموارد). غذّ مبدل غض است . رجوع به نشوءاللغة العربیة ص 54 شود. || (ص ) تازه روی خندان . || تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طری ّ. (اقرب الموارد). تر و تازه : الحصرم هو غض العنب مادام اخضر. (ابن البیطار). || شکوفه ٔ نازک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الطلع الناعم . (اقرب الموارد). تُرد. شکوفه ٔ نرم . (ناظم الاطباء). || (اِ) گوساله ٔ نوزاده . ج ، غِضاض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحدیث النتاج من اولاد البقر. (اقرب الموارد). || (اِمص ) جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوانی با خرمی و خندانی : شباب غض ؛ ای ناضر. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. فروخواباندن چشم: غضّ بصر.
۲. پایین آوردن آواز: غض صوت.
۳. (صفت ) تازه، تروتازه.
۴. (اسم ) شکوفۀ نازک.
۵. (صفت ) تازه رو و خندان.
۶. (اسم ) گوسالۀ نوزاد.

پیشنهاد کاربران

غض[ اصطلاح طب سنتی ]به ضاد معجمه تر و و تازه نارس از نباتات است.


کلمات دیگر: