صهر. [ ص َ ] ( ع ص ) گرم از هر چیزی. || ( مص ) سوختن کسی را آفتاب. || گداختن چیزی را. ( منتهی الارب ). گذرانیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ). || چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن. ( منتهی الارب ).
صهر. [ ص ِ ] ( ع اِمص ) خویشاوندی. ( اقرب الموارد ). || حرمت تزوج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) شوهردختر مرد. ( اقرب الموارد ). || شوهرخواهر مرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). داماد. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ). در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت پدرزن «خسر» کما فی الصراح. و محمد و ابوعبیده گفته اند: صهر هر کس هر یکی از ارحام محرم زوجه را گویند. و داخل این تعریف است هر یکی از ارحام محرم از زن پدر، پدرزن و زن پسر پدرزن و زن هر یکی از ارحام محرم پسر. پدرزن که همگی آنان راصهر نامند. کذا فی الهدایة. و امام حلوانی گوید: اصهار در عرف فقهاء هر یک از ارحام محرم زن شخص باشد. پس پدرزن و برادرزن و غیر آن دو داخل در این تعریفند. اما در عرف ما فقط پدرزن و مادرزن صهر باشند و لاغیر. فراء در تفسیر: فجعله نسباً و صهراً گفته : نسب کسانی را گویند که نکاح آنها حلال نباشد و صهر کسانی ازقرابات را گویند که نکاح با آنها حلال باشد کذا فی جامع الرموز و البیرجندی فی کتاب الوصیة :
آن سبلت و ریشش بکون خوش [ مادرزن ]
دو پای خوش او بکون صهر.
لبیبی.
با حلم آنکه بود نبی را رفیق وصهر
با علم آنکه بود ورا ابن عم و ختن.
لامعی.
و به حکم اشارت ، اوتوشی را صهر شد.( جهانگشای جوینی ).
|| قبر. ( اقرب الموارد ).
صهر. [ ] ( ع اِ )رمان. ( تذکره ضریر انطاکی ) ( فهرست مخزن الادویه ).
صهر. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صَهور. ( منتهی الارب ).