کلمه جو
صفحه اصلی

غصن

فارسی به انگلیسی

branch

عربی به فارسی

شاخه , ترکه , تنه درخت , شانه حيوان


فرهنگ فارسی

شاخه، شاخ درخت
( اسم ) شاخه درخت شاخ جمع : اغصان غصون .
طبیب مصری بود اوراست : التمریض المنزلی که در آغاز آن بعض مبادی تشریحی و فیزیولژیکی را آورده است این کتاب در مطبعه ادبیه بیروت بسال ۱۹۱٠ میلادی چاپ شده است

فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . ] (اِ. ) شاخة درخت .

لغت نامه دهخدا

غصن. [ غ َ ] ( ع مص ) غصن کسی از حاجت وی ؛ بازداشتن اورا و بند نمودن از نیاز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منحرف کردن و بازداشتن کسی را از حاجت وی. و ماغصنک عنی ؛ ای ماشغلک. ( اقرب الموارد ). || شاخ ( شاخه ) را به سوی خود کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || غصن شاخه ؛ بریدن آن را، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بریدن و برگرفتن شاخه. ( از اقرب الموارد ). شاخ بریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || غصن چیزی ؛ گرفتن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندرج ). برگرفتن چیزی را یا بریدن آن را. ( از اقرب الموارد ) .

غصن. [ غ ُ ] ( ع اِ ) شاخ درخت که بر شاخ دیگر برآید، یا عام است. ( منتهی الارب ). شاخه. شاخ درخت. ( غیاث اللغات ) ( دهار ). شاخه هایی که از ساق درخت برآیند نازک باشند یا درشت. ج ، غُصون ، اَغصان ، غِصَنَه. ( از اقرب الموارد ). شاخ از شجر و گیاه ساق دار :
شاخش جلال و رفعت بر داده طوبی آسا
طوبی به غصن طوبی گر زین صفت دهد بر.
خاقانی.
|| جوی. جویبار. کانال کوچک. || اغصان ، اشعاری هستند که موشحات و زجلها را تشکیل میدهند ( موشحه و زجل هرکدام نوعی شعر هستند ). ( دزی ج 2 ص 215 ).

غصن. [ غ ُ ] ( اِخ ) ( ذوالَ... ) وادیی در نزدیکی مدینه. رجوع به ذوالغصن شود.

غصن. [ غ ُ ] ( اِخ ) الرومیة. نام مادر المستکفی باﷲ. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 280 شود.

غصن. [ غ ُ ] ( اِخ ) ( دکتر سلیم... ) طبیب مصری بود. او راست : «التمریض المنزلی » که در آغاز آن بعض مبادی تشریحی و فیزیولوژیکی را آورده است. این کتاب در مطبعه ادبیه بیروت به سال 1910م. چاپ شده است. ( از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418 ).

غصن . [ غ َ ] (ع مص ) غصن کسی از حاجت وی ؛ بازداشتن اورا و بند نمودن از نیاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منحرف کردن و بازداشتن کسی را از حاجت وی . و ماغصنک عنی ؛ ای ماشغلک . (اقرب الموارد). || شاخ (شاخه ) را به سوی خود کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || غصن شاخه ؛ بریدن آن را، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن و برگرفتن شاخه . (از اقرب الموارد). شاخ بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || غصن چیزی ؛ گرفتن آن را. (منتهی الارب ) (آنندرج ). برگرفتن چیزی را یا بریدن آن را. (از اقرب الموارد) .


غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) (دکتر سلیم ...) طبیب مصری بود. او راست : «التمریض المنزلی » که در آغاز آن بعض مبادی تشریحی و فیزیولوژیکی را آورده است . این کتاب در مطبعه ٔ ادبیه ٔ بیروت به سال 1910م . چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418).


غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) وادیی در نزدیکی مدینه . رجوع به ذوالغصن شود.


غصن . [ غ ُ ] (اِخ ) الرومیة. نام مادر المستکفی باﷲ. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 280 شود.


غصن . [ غ ُ ] (ع اِ) شاخ درخت که بر شاخ دیگر برآید، یا عام است . (منتهی الارب ). شاخه . شاخ درخت . (غیاث اللغات ) (دهار). شاخه هایی که از ساق درخت برآیند نازک باشند یا درشت . ج ، غُصون ، اَغصان ، غِصَنَه . (از اقرب الموارد). شاخ از شجر و گیاه ساق دار :
شاخش جلال و رفعت بر داده طوبی آسا
طوبی به غصن طوبی گر زین صفت دهد بر.

خاقانی .


|| جوی . جویبار. کانال کوچک . || اغصان ، اشعاری هستند که موشحات و زجلها را تشکیل میدهند (موشحه و زجل هرکدام نوعی شعر هستند). (دزی ج 2 ص 215).

فرهنگ عمید

شاخۀ درخت، شاخه.

جدول کلمات

شاخه , شاخ درخت

پیشنهاد کاربران

شاخه


کلمات دیگر: