کلمه جو
صفحه اصلی

طیار

فارسی به انگلیسی

flying, volatile

عربی به فارسی

هوانورد , خلبان , جريان , رايج , جاري , رهبر , ليدر , خلبان هواپيما , راننده کشتي , اسباب تنظيم وميزان کردن چيزي , پيلوت , چراغ راهنما , رهبري کردن , خلباني کردن , راندن , ازمايشي


فرهنگ فارسی

جعفر بن ابی طالب
پروازک ننده، چست و چالاک، تیزرو
( اسم ) مالی که به پادشاه می رسید جمع ( به سیاق عربی ) طیارات .
لقب جعفر ابن ابیطالب ابن عبدالمطلب عم حضرت پیغمبر صلواه الله و سلامه علیه .

فرهنگ معین

(طَ یّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) پرواز کننده ، پرنده . ۲ - (اِ. ) چُست و چالاک ، تیزرو. ۳ - ترازو، زبانة ترازو. ۴ - (اِ. ) نوعی کشتی .

لغت نامه دهخدا

طیار. [ طَ ] ( ع اِ ) نظم و ترتیب. || زینت. || زیور ( به جواهر آراسته ). ( دزی ج 2 ص 79 ).

طیار.[ طَی ْ یا ] ( ع ص ) فرس ٌ طیارٌ؛ اسب تیزخاطر. اسب چست و چالاک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) پرنده. ( مهذب الاسماء ). و النوع الطیارات منها [ من الذریح ] یسمی «ازغلال ». ( ابن البیطار ) :
چو مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ
که نگذرد به گه تاختن از او طیار.
فرخی.
آراسته ای از شرف و جود همیشه
چون شاخ زطیار و چو افلاک ز سیار.
سنائی.
|| زبانه ترازو. ترازوی راست ( در نسخه ای از مهذب الاسماء خطی ). ترازوئی است ( در دو نسخه خطی دیگر از همان کتاب ). قپان و به این معنی فارسی است. ( منتخب اللغات ) : اگر اساس جهانداری بر قاعده انصاف نهید و به طیار راستی ستانید و دهید کار شما هر روز طراوت تزاید پذیرد. ( بدایع الازمان تاریخ سلاجقه کرمان ).
عطای او از آن بگذشت کآن را
توان سختن بشاهین و به طیار.
فرخی.
طرار بریده سر چو طیار
آویخته بیزبان ببینم.
خاقانی.
دین و دولت هر دوچون در کفه عدلش نشست
کار عالم راست از عدلش چو طیار ایستد.
سیدحسن غزنوی.
|| نوعیست از کشتی. ( مهذب الاسماء ) :
چو رودهائی هر یک چنان کجا افتد
که گذشتن از او هر دو بازوی طیار.
فرخی.
اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم
و لا حمار و لا فی الشط طیار.
؟ ( از یتیمة الدهر ثعالبی ).
غوغا بدیوان رفتند ودوات از پیش وزیر برگرفتند و سر و پای برهنه وزیر بجست و خود را در طیار افکند. ( مجمل التواریخ و القصص ). || ( ص ) فراهم آورده. آماده. مهیا: تعابی ؛ میل کردن یکی بجانب قومی و دیگری بجانب قومی دیگر،و این وقتی باشد که هر دو قوم برای هر یکی از آن دوطعامی طیار کرده باشند. ( منتهی الارب ). در غیاث اللغات و آنندراج آمده که : فارسیان لفظ طیار را مجازاً بمعنی مهیا و آماده و مستعد استعمال کنند و تحقیق آنست که این لفظ در اصل اصطلاح قوشچیان یعنی میرشکاران است که چون جانوران شکاری از گریز برآمده مستعد و آماده پرواز و شکاراندازی میشوند گویند این جانور طیارشد، چون به این معنی شهرت گرفته مجازاً هر شی مهیارا طیار گویند و به تاء فوقانی نوشتن فارسی بودن این لفظ محل تأمل است. از بهار عجم و چراغ هدایت و سراج. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مؤلف غیاث اللغات گوید: به معنی جلدرفتار و جهنده و مواج است ، چنانکه در منتخب و صراح. پس بمعنی درست و مهیا مجاز باشد از معنی لغوی و تفصیلش در باب تای فوقانی نوشته ام. ( غیاث اللغات ). ملاطغرا خطاب بمحبوب :

طیار. [ طَ ] (ع اِ) نظم و ترتیب . || زینت . || زیور (به جواهر آراسته ). (دزی ج 2 ص 79).


طیار. [ طَی ْ یا ] (اِخ ) لقب جعفربن ابیطالب بن عبدالمطلب عم ّ حضرت پیغمبر صلواة اﷲ و سلامه علیه ، و علت این لقب آن است که چون در غزوه ٔ موته هر دو دست مبارک وی را کُفار قطع کردند و وی درفش لشکر اسلام را همچنان با دو بازوی خویش برافراشته داشت پیغمبر اکرم فرمود: لقد ابدله اﷲ بیدیه جناحان یطیر بهما فی الجنة فسمی الطیار. (سمعانی ). وی را ذوالجناحین نیز خوانده اند. رجوع به جعفربن ابیطالب شود.


طیار.[ طَی ْ یا ] (ع ص ) فرس ٌ طیارٌ؛ اسب تیزخاطر. اسب چست و چالاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) پرنده . (مهذب الاسماء). و النوع الطیارات منها [ من الذریح ] یسمی «ازغلال ». (ابن البیطار) :
چو مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ
که نگذرد به گه تاختن از او طیار.

فرخی .


آراسته ای از شرف و جود همیشه
چون شاخ زطیار و چو افلاک ز سیار.

سنائی .


|| زبانه ٔ ترازو. ترازوی راست (در نسخه ای از مهذب الاسماء خطی ). ترازوئی است (در دو نسخه ٔ خطی دیگر از همان کتاب ). قپان و به این معنی فارسی است . (منتخب اللغات ) : اگر اساس جهانداری بر قاعده ٔ انصاف نهید و به طیار راستی ستانید و دهید کار شما هر روز طراوت تزاید پذیرد. (بدایع الازمان تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
عطای او از آن بگذشت کآن را
توان سختن بشاهین و به طیار.

فرخی .


طرار بریده سر چو طیار
آویخته بیزبان ببینم .

خاقانی .


دین و دولت هر دوچون در کفه ٔ عدلش نشست
کار عالم راست از عدلش چو طیار ایستد.

سیدحسن غزنوی .


|| نوعیست از کشتی . (مهذب الاسماء) :
چو رودهائی هر یک چنان کجا افتد
که گذشتن از او هر دو بازوی طیار.

فرخی .


اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم
و لا حمار و لا فی الشط طیار.

؟ (از یتیمة الدهر ثعالبی ).


غوغا بدیوان رفتند ودوات از پیش وزیر برگرفتند و سر و پای برهنه وزیر بجست و خود را در طیار افکند. (مجمل التواریخ و القصص ). || (ص ) فراهم آورده . آماده . مهیا: تعابی ؛ میل کردن یکی بجانب قومی و دیگری بجانب قومی دیگر،و این وقتی باشد که هر دو قوم برای هر یکی از آن دوطعامی طیار کرده باشند. (منتهی الارب ). در غیاث اللغات و آنندراج آمده که : فارسیان لفظ طیار را مجازاً بمعنی مهیا و آماده و مستعد استعمال کنند و تحقیق آنست که این لفظ در اصل اصطلاح قوشچیان یعنی میرشکاران است که چون جانوران شکاری از گریز برآمده مستعد و آماده ٔ پرواز و شکاراندازی میشوند گویند این جانور طیارشد، چون به این معنی شهرت گرفته مجازاً هر شی ٔ مهیارا طیار گویند و به تاء فوقانی نوشتن فارسی بودن این لفظ محل تأمل است . از بهار عجم و چراغ هدایت و سراج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مؤلف غیاث اللغات گوید: به معنی جلدرفتار و جهنده و مواج است ، چنانکه در منتخب و صراح . پس بمعنی درست و مهیا مجاز باشد از معنی لغوی و تفصیلش در باب تای فوقانی نوشته ام . (غیاث اللغات ). ملاطغرا خطاب بمحبوب :
چو طیار کردی خدنگ نگاه
به استادیت تیرگر شد گواه .
محمدسعید اشرف :
میپزد باز از هوای عشق او رنگ رخم
گرچه با زنجیرموج باده طیارش کنم .

(از آنندراج ).


|| (اِ) تیار. بزرگترین نوعی از انجیر. || (ص )مشهور و معروف در همه جا. و این اصطلاحی است مترادف سیار ولی در معنی اشد از سیر. عبدالواحد مراکشی در تاریخ خود که بهمت دزی در لیدن طبع و نشر گردیده گوید: و من شعره السیار بل الطیار قوله الخ . || (اِمص ) سیر در نهر یا در دریا بر ضد جریان آب . (دزی ج 2 ص 79).

فرهنگ عمید

۱. پروازکننده.
۲. چست و چالاک، تیزرو.
۳. (اسم ) زبانۀ ترازو.
۴. (اسم ) ترازو: عطای او از آن بگذشت کآن را / توان سختن به شاهین و به طیار (فرخی: ۱۴۴ حاشیه ).
۵. (اسم ) عیار درم.
۶. (اسم ) نوعی قایق و کشتی تندرو.

دانشنامه عمومی

آماده


پیشنهاد کاربران

طیّار: نوعی ترازو
( ( طیره چون گردی از فسرده و کج
طیره از طیر گرد و وزطیار ) )
دکتر شفیعی کدکنی در مورد این واژه می نویسد: ( ( نوعی خاص از ترازو ویژه ی وزن کردن اشیاء گرانبها که گویا در آغاز آن را به شکل پرنده ای می ساخته اند و شاید با " شاهین" در " ترازو" ارتباط داشته باشد، از باب جزء و اراده ی کل. ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۸۴. )
باید اضافه نمود که ترازو را در قدیم به شکل پرنده ی شاهین نمی ساختند بلکه ترازو ها در گذشته دو زبانه به شکل سر شاهین در دو طرف کفه ی ترازو داشتند که نوک آنها به طرف همدیگر بود و در موقع وزن کردن وقتی نوک شاهین ها در یک خط و روبروی هم قرار می گرفتند نشانه ی برابر بودن دو طرف کفه ی ترازو را نشان می داد. ( نگارنده )


کلمات دیگر: