پوست جوز , گل جوز , راف , گرز , کوپال , چماق زدن , گول زدني , فريب , چماق
صولجان
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
معرب چوگان، عصای پادشاهی، صولجانه هم گویند
( اسم ) ۱ - چوگان . ۲ - عصا عصای شاهی جمع : صوالج صوالجه ( کم ) .
( اسم ) ۱ - چوگان . ۲ - عصا عصای شاهی جمع : صوالج صوالجه ( کم ) .
فرهنگ معین
(صَ لَ ) [ معر. ] (اِ. ) معرب چوگان .
لغت نامه دهخدا
صولجان. [ ص َ ل َ ] ( معرب ، اِ ) چوگان. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). معرب چوگان است. ( حاشیه برهان چ معین ). محجن. طبطاب :
مهین دختر نعش چون صولجانی
کهین دختر نعش مانند قفلی.
گردبر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.
بی چاره دل اوفتاده چون گوست.
گاه غلطان همچو گوی از صولجان.
چرخ گوئی شد پی آن صولجان.
مهین دختر نعش چون صولجانی
کهین دختر نعش مانند قفلی.
منوچهری.
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین گردبر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.
خاقانی.
در حلقه صولجان زلفش بی چاره دل اوفتاده چون گوست.
سعدی.
گاه حیران ایستاده گه دوان گاه غلطان همچو گوی از صولجان.
مولوی.
نعره لاضیر بشنید آسمان چرخ گوئی شد پی آن صولجان.
مولوی.
فرهنگ عمید
۱. (ورزش ) چوگان.
۲. عصای پادشاهی.
۲. عصای پادشاهی.
کلمات دیگر: