کلمه جو
صفحه اصلی

غن

عربی به فارسی

اواز , سرود , سرودن , تصنيف , اواز خواندن , سرود خواندن , سراييدن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سنگی که بر تیر چوب عصاری به جهت زیادتی سنگینی بندند سنگ عصاری ۲ - دست آورنجن دست برنجن .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) ۱ - سنگ عصاری . ۲ - دست - آورنجن .

لغت نامه دهخدا

غن . [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند: راغن ، خشوفغن و میغن .


غن. [ غ َ ] ( اِ ) سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. ( برهان قاطع ). بمعنی سنگ عصاری است و آن سنگی است که بر تیر عصاری بندند تا سنگین شود. ( انجمن آرا )( آنندراج ). چوب بزرگ از آن عصاران. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن بیرون آید. ( فرهنگ اوبهی ). تنگ تیرعصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تنگ عصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). چوب تیر عصاران. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تیر عصاری. ( صحاح الفرس ). چوب تیر عصار که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و جز آن برآید. ( فرهنگ رشیدی ). غنگ. رجوع به غنگ شود :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی ( از فرهنگ رشیدی ).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
|| دست آورنجن. دست آبرنجن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به وغن شود :
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن.
( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).

غن. [ غ َ ] ( پسوند ) ( مزید مؤخر ) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند: راغن ، خشوفغن و میغن.

غن. [ غ ُ ] ( اِ ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن. و ظاهراً مخفف کلمه غُند است. رجوع به غند و غندرود شود.

غن. [ غ َن ن ] ( ع مص ) آواز کردن در کام. سخن گفتن از بینی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه. ( دزی ج 2 ص 228 ). رجوع به غُنَّة شود. || آواز کردن سنگ. آواز برخوردن سنگها. ( از تاج العروس ). رجوع به تاج العروس شود. || بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || رسیدن درخت خرما. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).

غن . [ غ َ ] (اِ) سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. (برهان قاطع). بمعنی سنگ عصاری است و آن سنگی است که بر تیر عصاری بندند تا سنگین شود. (انجمن آرا)(آنندراج ). چوب بزرگ از آن عصاران . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن بیرون آید. (فرهنگ اوبهی ). تنگ تیرعصاران . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تنگ عصاران . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). چوب تیر عصاران . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). تیر عصاری . (صحاح الفرس ). چوب تیر عصار که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و جز آن برآید. (فرهنگ رشیدی ). غنگ . رجوع به غنگ شود :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن .

رودکی (از فرهنگ رشیدی ).


ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره .

ناصرخسرو.


|| دست آورنجن . دست آبرنجن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به وغن شود :
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن .

(از فرهنگ اسدی نخجوانی ).



غن . [ غ َن ن ] (ع مص ) آواز کردن در کام . سخن گفتن از بینی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه . (دزی ج 2 ص 228). رجوع به غُنَّة شود. || آواز کردن سنگ . آواز برخوردن سنگها. (از تاج العروس ). رجوع به تاج العروس شود. || بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || رسیدن درخت خرما. (از اقرب الموارد) (تاج العروس ).


غن . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن . و ظاهراً مخفف کلمه ٔ غُند است . رجوع به غند و غندرود شود.


فرهنگ عمید

سنگی که بر تیر عصاری می بستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود، سنگ عصاری: جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵ ).

سنگی که بر تیر عصاری می‌بستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود؛ سنگ عصاری: ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ـ هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵).


پیشنهاد کاربران

غن = با فتح غ و سکون ن
در زبان ایل عرب خمسه فارس به معنی آواز بخوان هست.
انته غن = تو آواز بخوان

پیشنهاد در زبان کوردی به معنی باستن و مقعد میباشد


کلمات دیگر: