ابن هصیص ابن حی بن وائل بن جشم بن مالک بن کعب بن قین بن جسر جدی است جاهلی و بطنی از قضاعه را تشکیل میدهد
عصبه
فرهنگ فارسی
ابن هصیص ابن حی بن وائل بن جشم بن مالک بن کعب بن قین بن جسر جدی است جاهلی و بطنی از قضاعه را تشکیل میدهد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] ( اِ ) ریحانی است که آن را جم اسفرم خوانند، و بعضی گویند لبلاب است که عشق پیچان باشد. ( برهان ). جم سفرم است ،و گویند لبلاب است که به یونانی فسوس گویند. ( از اختیارات بدیعی ). ریحان سلیمان ، و گویند لبلاب است. ( الفاظ الادویة ). جم اسپرم. ( مهذب الاسماء ). ریحان سلیمان است ، و گویند فسوس است. ( تحفه حکیم مؤمن ). یک نوع لبلابی است که به یونانی فسوس نامند. ( مخزن الادویة ).
عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] (اِ) ریحانی است که آن را جم اسفرم خوانند، و بعضی گویند لبلاب است که عشق پیچان باشد. (برهان ). جم سفرم است ،و گویند لبلاب است که به یونانی فسوس گویند. (از اختیارات بدیعی ). ریحان سلیمان ، و گویند لبلاب است . (الفاظ الادویة). جم اسپرم . (مهذب الاسماء). ریحان سلیمان است ، و گویند فسوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یک نوع لبلابی است که به یونانی فسوس نامند. (مخزن الادویة).
عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد عَصَب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصب شود. || پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و آنان را عصبة بدین جهت نامیده اند که او را احاطه میکنند، پدر یک طرف و فرزند یک طرف و عم یک طرف و برادر طرفی دیگر. و قوم مرد که جهت او تعصب کنند. (از منتهی الارب ). قوم مرد که بر وی تعصب بخرج دهند، و فرزندان و خویشان پدری شخص ، و گویی آن جمع عاصب است هرچند مفردی برای آن دیده نشده است ، و همان لفظ عصبة برای مذکر و مؤنث و مثنی و جمع بکار رود، و مصدر آن را برخی عُصوبة دانسته اند. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه ) آنان که وارث شوند شخص را از خویشان بعیدالنسب از غیر پدری و پسری . و اما از ذوی الفرائض آنان که حصه ٔ ایشان مقرر نباشد و آنچه باقی باشد بعد حصه فریضه بگیرند. (منتهی الارب ). وارثان از سوی پدر. (دهار). هر کس از ترکه ٔ میت که سهمی برد، یعنی آنچه از سهام ذی الفروض باقی ماند، و آنها یا نسبی باشد یا سببی . و در نزد شیعه میراثی ازین باب به عصبه نخواهد رسید بنابر فرض زیادی از سهم ذی الفروض . (فرهنگ علوم نقلی از شرح لمعه و کشاف ). پسران و خویشان که در شرع برای ایشان فریضه ای مقرر نباشد و در صورت تنهائی همه ٔ مال را وارث باشند. (از یادداشت مرحوم دهخدا). هر کس که آنچه را صاحبان فرائض از ارث باقی گذارند بدو رسد، خواه یک تن و خواه بیشتر باشد، و آن بر دو نوع است ، نسبی مانند فرزند، و سببی ، که مولی و غلام آزاده شده است ، خواه مذکر باشد و خواه مؤنث . و نسبی آن بر سه قسم است : عصبه بنفسه ، و عصبه بغیره ، و عصبه مع غیره . عصبه بنفسه ، هر ذکوری است که در نسبت او با شخص متوفی از اناث داخل نباشد. و عصبه بغیره ، کسی است که با غیر عصبه شود، مانند زنان که آنان را نصف و ثلثین است که با خواهران خود عصبه شوند. و عصبه مع غیره ، هر زنی است که با زنی دیگر عصبه شود، چون خواهر با دختر. و فرق دو تای اخیر در اینست که غیر و دیگری در عصبه بغیره ، خود عصبه بنفسه است لذا بسبب آن ، عصوبت به انثی هم خواهد رسید. اما در عصبه مع غیره ، غیر، خود عصبه ٔاصلی نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از تعریفات جرجانی ). ج ، عَصَبات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عصبة. [ ع َ ص َ ب َ / ع ُ ص َ ب َ ] (اِخ ) منزلی است غربی ِ مسجد قبا. مُعَصّب نیز نامند آنرا. (از منتهی الارب ). نام قلعه ای است و آن جایگاهی است در قُباء، و آن را معصب نیز گفته اند. (از معجم البلدان ).
عصبة. [ ع ِ ب َ ] (ع اِ) هیئت عمامه بستن . (منتهی الارب ). اسم الهیئة است از فعل اعتصب ، بمعنی بستن عصابة،چون عِمّة است در وزن و معنی . (از اقرب الموارد).
آنکس که تو را نداشت طاعت
در عصبه ٔ تو نمود عصیان .
خاقانی .
کَلالة؛ عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند. || چیزکی است که بر درخت با خار پیچیده شود و به آسانی دور کرده نشود. (منتهی الارب ).چیزی است که بر درخت قناد پیچد و جز با کوشش از آن جدا نشود. (از اقرب الموارد). ج ، عُصَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عِطفة؛ درخت عصبة. (منتهی الارب ).
عصبة.[ ع َ ص َ ب َ ] (اِخ ) ابن هصیص بن حی بن وائل بن جشم بن مالک بن کعب بن قین بن جسر. جدّی است جاهلی و بطنی از قضاعه را تشکیل میدهد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرهنگ عمید
جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان، جماعت، گروه.
جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان؛ جماعت؛ گروه.
قوموخویش مرد؛ خویشاوندان شخص از طرف پدر.
دانشنامه عمومی
استحقاق
« عُصبَة » از عصب به معنی رشته های محکم است، پس در این واژه دو مفهوم نهفته است 1- استحکام که اصل معنی واژه است 2- رشته که ویژگی استحکام است، یعنی آن استحکام و دوامی را گویند که از چند جهت بصورت رشتهای مختلف دوام می گیرد، درقرآن آمده «نحن عصبة» یعنی ما گروه محکم و چون رشته بهم پیوسته ایم، درفقه به معنی پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و آنان را عصبة بدین جهت نامیده اند که او را احاطه میکنند، پدر یک طرف و فرزند یک طرف و عم یک طرف و برادر طرفی دیگر. و قوم مرد که جهت او تعصب کنند. در به این معنا نیز اصل بر استحکام از جوانب مختلف است. با این وصف « عصبة النساء » یعنی زن محکم با اعتبار که در گروه و رشته ای قرار دارد.
دانشنامه اسلامی
معنی أَصْبَحَ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
ریشه کلمه:
عصب (۵ بار)
«عُصْبَه» (بر وزن لقمه) در اصل از مادّه «عصب» به معنای رشته های مخصوصی است که عضلات انسان را به هم پیوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعیتی که با هم متحدند، پیوند، ارتباط، همکاری و همفکری دارند «عصبه» گفته شده است. به کار رفتن این واژه، نشان می دهد که توطئه گران در داستان «افک» ارتباط نزدیک و محکمی با هم داشته و شبکه منسجم و نیرومندی را برای توطئه تشکیل می دادند. بعضی گفته اند: این تعبیر، معمولاً در مورد ده تا چهل نفر به کار می رود.
اما مفهوم این واژه در سوره «قصص» با توجّه به این که «عُصْبَه»، به معنای جماعتی است که دست به دست هم داده اند و نیرومندند، و همچون اعصاب یکدیگر را گرفته اند، روشن می سازد که حجم جواهرات و اموال گران قیمت «قارون» چقدر زیاد بوده است.
(بروزن فرس) رگ. معصوب: بسته شده با رگ. آنگاه بهر بستن عصب (بر وزن فلس) گفتهاند «یَوْمٌ عَصیبٌ» یعنی شدید (گوئی اطراف آن با مشکلات جمع و بسته شده است) عصبة: جماعت فشرده و کمک همدیگر (مفردات). . یوسف و برادرش به پدرمان از ما محبوبتراست حال آن که ما دسته نیرومندیم در جوامعالجامع فرموده: جماعت را از آن عصبه گفتهاند که کارها به وسیله آنها بسته و روبراه میشود. . لوط به وسیله فرستادگان به تنگی افتاد و گفت امروز روز سختی است. عصیب یکبار و عصبة چهار بار در قرآن مجید آمده است: ، ، .