( اسم ) ۱ - آلت تناسلی زن شرم زن . ۲ - از اعلام مردانست .
شریحه پاره گوشت فربه بدرازا بریده یا پاره از گوشت .
شریح . [ ش َ ] (ع اِ) شریحة. پاره ٔ گوشت فربه بدرازابریده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).گوشت تنک کرده . (مهذب الاسماء). رجوع به شریحة شود. || پاره ای از گوشت . (از اقرب الموارد). || شرم زن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازمهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجوع به شُرَیح شود.
شریح . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن جهم بن معاویةبن ... مرتع کندی ، مکنی به ابوامیه یا ابوعبدالرحمان . شاعر و قاضی و راوی از عمر خطاب است و در 97 یا 98 هجری قمری در 120سالگی در کوفه درگذشت . وی از نامی ترین قاضیان صدر اسلام و اصلش از یمن بود. در زمان عمر به سمت قاضی کوفه برگزیده شد و در دوره ٔ خلافت عثمان و حضرت علی و معاویه این سمت راداشت و 75 سال مظالم راند و تنها سه سال در دوره ٔ حجاج بن یوسف از قضا امتناع کرد و حجاج به سال 77 هَ .ق . او را معاف داشت . شریح در حدیث و فقه و در قضاوت امین بود و از عمر و حضرت علی و دیگران روایت کرد. (از صفة الصفوة ج 3 صص 20-21 و اعلام زرکلی و طبقات ابن سعد ج 6 صص 90-100). در باب شریح بین علمای رجال شیعه و سنت اختلاف است و بعضی بزرگان شیعه او را مذموم میدانند. رجوع به معنی بعد شود. || در تداول قاضیی را که برخلاف حق فتوی دهد «شریح » نامند یا بدو تشبیه کنند. این امر بر اثر خبری که متداول است رایج شده ، و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداﷲبن زیاد فتوی داد که چون حسین بن علی (ع ) بر خلیفه ٔ وقت خروج کرده است ، دفع او بر مسلمانان واجب است ، ولی در کتب معتبر این خبر نیامده است . (از فرهنگ فارسی معین ).
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن ذبیان بن علیان بن ارحب ، از قبیله ٔ بنی بکیل و از همدان . جد جاهلی یمانی بود. از فرزندان اوست : قبایل «آل یزید» و «آل قدامه » و «آل ابی دوید» و «آل الهیثم » از بطنهای همدان . (از اعلام زرکلی ).
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم رویانی ، مکنی به ابونصر. فقیه شافعی و قاضی آمل مازندران بود. از کتابهای اوست : 1- روضةالاحکام و زینةالحکام - در آیین داوری . شریح به سال 505 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن هانی بن یزید حارثی . مردی شجاع و مبارز و از سپه سالاران نامی و یاران وفادار حضرت علی (ع ) در جنگ جمل بود. وقتی که روز حکمیت پیش آمد و حضرت علی ابوموسی اشعری را انتخاب کرد همراه وی چهارصد تن برگزید که ریاست آنان را شریح بعهده داشت . وی به سال 78 هَ . ق . در حال جنگ در سیستان کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن یزید ابوحیوة الحضرمی الحمصی المؤذن . تابعی از حضارمه ٔ مصر. او از ارطاةبن المنذر و صفوان بن عمر روایت دارد و پسر وی حیوة و کثیربن عبید و ابوحمید قوهی از او روایت کرده اند. شریح ثقه است و وفاتش به سال 203 هَ . ق . بوده است . (یادداشت مؤلف ).
شریح . [ ش ُ رَ ] (ع اِ) شرم زن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شَریح شود.