(غَ دَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - احمق ، نادان . ۲ - بدشکل ، بد اندام .
غدنگ
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غدنگ. [ غ َ دَ ] ( ص ) غدفره. ابله. جاهل. نادان. احمق و بی آرام و بی اندام. ( برهان ) ( آنندراج ). بی اندام و ابله طبع. ( فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). مرد بی اندام و ابله و نامطبوع. ( فرهنگ اوبهی ). شخص جانورطبع. ( لسان العجم شعوری ). بی اندام. ابله دیدار :
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بدزهره به خوی و همه چون کاک غدنگ.
گرفته خلق جهان شان به سخره همچو غدنگ.
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بدزهره به خوی و همه چون کاک غدنگ.
قریعالدهر ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
مخالفان ترا چون شرنگ باشد شهدگرفته خلق جهان شان به سخره همچو غدنگ.
شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به غدنگ شود.فرهنگ عمید
۱. ابله، نادان، کودن.
۲. بداندام، بدشکل.
۲. بداندام، بدشکل.
کلمات دیگر: