کلمه جو
صفحه اصلی

غلفتی

فرهنگ فارسی

پوست گوسفندیاحیوان دیگرکه یکپارچه وبشکل خیک ازبدن اوجداکنند
( اسم ) پوست گوسفند و جز آن که یک پارچه در آورند .

فرهنگ معین

( ~ .) الکی ، بیهوده .


(غِ لِ) (اِ.) پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند.


( ~ . ) الکی ، بیهوده .
(غِ لِ ) (اِ. ) پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند.

لغت نامه دهخدا

غلفتی. [ غ ِ ل ِ ] ( ص ، ق ) در تداول عامه گاه به معنی الکی و قلابی و کار ناچیز بی اساس باشد و گاه یکجا و یکباره معنی دهد چنانکه گویند: پوست سرش راغلفتی بیرون بیاورند. و گویا تصحیفی از کلمه غلاف تازی باشد. || در تداول مردم آذربایجان به معنی حقه باز و دغلکار و متقلب استعمال شود. قلفتی.

فرهنگ عمید

۱. کامل.
۲. (قید) به‌طور یکپارچه و کامل: پوستش را غلفتی کند.
⟨ غلفتی ‌کردن: [عامیانه] اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به ‌هم دوختن که چون برگردانند به‌صورت مطلوب درآید.


۱. کامل.
۲. (قید ) به طور یکپارچه و کامل: پوستش را غلفتی کند.
* غلفتی کردن: [عامیانه] اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید.


کلمات دیگر: