( ~ . ) (حامص . ) فرماندهی قشون .
سپاه سالاری
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سپاهسالاری. [ س ِ ] ( حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن. سپهسالار بودن.سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347 ). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230 ).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان وقت که بنشابور بود در سپاهسالاری سامانیان و بغزنین فرستاد. ( تاریخ بیهقی ) رجوع به سپاهسالار و سپهسالار و سپهسالاری شود.
کلمات دیگر: