عصار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
آنچه بفشاردن بر آید مانند آب و مایع و جز آن آنچه خارج شود از آنچه فشرده شود
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا بشب شب همانجا که هست.
که از کنجدش ریسمان کوته است.
عصار. [ ع َص ْ صا ] ( اِخ ) نام محمدبن عبداﷲبن حسن عصار جرجانی ، مکنی به ابوعبداﷲ است. وی از محدثان و از همراهان احمدبن حنبل در سفرش به یمن بوده است. و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عمران بن موسی سختیانی از او روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عصار. [ ع ِ ] ( ع اِ ) غبار بسیار. ( منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. ( از اقرب الموارد ). || گند. ( منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. ( ناظم الاطباء ). فساء. ( اقرب الموارد ). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || ( اِخ ) مخلاف و روستائی است در یمن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عصار. [ ع ُ ]( ع اِ ) آنچه به فشاردن برآید مانند آب و مایع و جز آن. ( منتهی الارب ). آنچه خارج شود از آنچه فشرده شود.( از اقرب الموارد ). عُصارة. و رجوع به عصارة شود.
عصار. [ ع َص ْ صا ] (اِخ ) نام محمدبن عبداﷲبن حسن عصار جرجانی ، مکنی به ابوعبداﷲ است . وی از محدثان و از همراهان احمدبن حنبل در سفرش به یمن بوده است . و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عمران بن موسی سختیانی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا بشب شب همانجا که هست .
سعدی .
سر گاو عصاراز آن در کَه است
که از کنجدش ریسمان کوته است .
سعدی .
|| پادشاه و ملک ملجاء و پناهگاه . (از اقرب الموارد). ملک و ملجاء، و آن لقب گروهی است . (از متن اللغة).
عصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اقرب الموارد). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || (اِخ ) مخلاف و روستائی است در یمن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عصار. [ ع ُ ](ع اِ) آنچه به فشاردن برآید مانند آب و مایع و جز آن . (منتهی الارب ). آنچه خارج شود از آنچه فشرده شود.(از اقرب الموارد). عُصارة. و رجوع به عصارة شود.
فرهنگ عمید
۱. گردوغبار شدید.
۲. حین؛ هنگام.
روغنگر؛ کسی که از دانههایی مانند کرچک، کنجد، و امثال آنها روغن میگیرد؛ افشرهگر.
۲. حین، هنگام.
روغن گر، کسی که از دانه هایی مانند کرچک، کنجد، و امثال آن ها روغن می گیرد، افشره گر.
دانشنامه عمومی
عصار تبریزی، از قصیده سرایان ایرانی سده هشتم هجری