کلمه جو
صفحه اصلی

شجری

عربی به فارسی

درختي , دارزي


مترادف و متضاد

dendroid (صفت)
بشکل درخت، درخت مانند، شجری

فرهنگ فارسی

نوعی از خطوط اسلامی که آنرا [ سروی ] و [ نخلی ] هم گویند .
( صفت ) منسوب به شجر شجریه .
نوعی خط با حساب ابجد که آنرا خط [ نخلی ] یا [ سوی ] هم نامند زیرا حروف آن بشکل درخت یا درخت سرو در می آید و شباهت بخط میخی دارد و بسته بتوافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند یعنی یک عمود کوچک رسم کنند و سپس مرتبه کلمه را در طرف چپ آن بوسیله خطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید تعیین میکنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند .

فرهنگ معین

(شَ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به شجر؛ درختی ، به شکل درخت . 2 - (اِ.) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی » هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار می دهند.


(شَ جَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به شجر، درختی ، به شکل درخت . ۲ - (اِ. ) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی » هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا

لغت نامه دهخدا

شجری . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن الحسن علوی حسنی (ابوعبداﷲ) مردی فاضل و دانشمند بود. از آثار او، کتاب التعازی است و تا سال 414 هَ . ق . حیات داشته است . (از معجم المؤلفین ج 10 ص 316).


شجری. [ ش َ ج َ ] ( ص نسبی ) هر چیز منسوب به شجر. || هر چیز مانند درخت. || آنکه درخت میفروشد. || آنکه درخت میکارد. ( ناظم الاطباء ).
- رنگ شجری ؛ سبزمایل به زردی است. ( فرهنگ نظام ).

شجری. [ ش َ ج َ ] ( ص نسبی ) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «نخلی » یا «سروی » هم نامند، زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق ، طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند، یعنی یک عمود کوچک رسم کنند و سپس مرتبه کلمه را در طرف چپ آن بوسیله ٔخطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید تعیین میکنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. ( فرهنگ فارسی معین ).

شجری. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) ابوالسعادات علوی. نحوی عراق که در سال 542 هَ. ق. درگذشته است. رجوع به ابوالسعادات شود.

شجری. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) احمدبن عبداﷲ شجری یمنی.کتاب لوامعالانوار و هدایاالاسرار از اوست و در سال 929 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام المؤلفین ج 1 ص 294 ).

شجری. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) علی بن محمدبن محمد علوی عمری شجری. رجوع به علی بن صوفی شود.

شجری. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) لطف اﷲ احمد حسنی شجری نیشابوری. شاعر است و در قرن 6 هجری بدرود حیات گفته است و دیوان شعر دارد. ( از معجم المؤلفین ج 13 ص 415 ).

شجری. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن الحسن علوی حسنی ( ابوعبداﷲ ) مردی فاضل و دانشمند بود. از آثار او، کتاب التعازی است و تا سال 414 هَ. ق. حیات داشته است. ( از معجم المؤلفین ج 10 ص 316 ).

شجری . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) ابوالسعادات علوی . نحوی عراق که در سال 542 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به ابوالسعادات شود.


شجری . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «نخلی » یا «سروی » هم نامند، زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق ، طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند، یعنی یک عمود کوچک رسم کنند و سپس مرتبه ٔ کلمه را در طرف چپ آن بوسیله ٔخطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید تعیین میکنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. (فرهنگ فارسی معین ).


شجری . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب به شجر. || هر چیز مانند درخت . || آنکه درخت میفروشد. || آنکه درخت میکارد. (ناظم الاطباء).
- رنگ شجری ؛ سبزمایل به زردی است . (فرهنگ نظام ).


شجری . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ شجری یمنی .کتاب لوامعالانوار و هدایاالاسرار از اوست و در سال 929 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام المؤلفین ج 1 ص 294).


شجری . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن محمد علوی عمری شجری . رجوع به علی بن صوفی شود.


شجری . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) لطف اﷲ احمد حسنی شجری نیشابوری . شاعر است و در قرن 6 هجری بدرود حیات گفته است و دیوان شعر دارد. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 415).


فرهنگ عمید

۱. درختی، به شکل درخت.
۲. (حاصل مصدر ) [قدیمی] درخت بودن.


کلمات دیگر: