کلمه جو
صفحه اصلی

عروه

فارسی به انگلیسی

ansa


عربی به فارسی

سوراخ دکمه , مادگي , مزاحم شدن , گوشک , گوش پوش , اويزه , دسته ياهرچيزي که بوسيله ان چيزي را حمل يا بياويزند , هر عضو جلو امده چيزي , ديرک , تير , ادم کله خر , کودن , عذاب دادن , بزورکشيدن , کشيدن وبردن , قالب زدن (بزو) , گنجانيدن , پس زدن دهنه اسب , سنگين حرکت کردن


فرهنگ فارسی

ابن حزام العذری مردی عرب که عاشق [ عفرائ ] شد . گویند وی در آرزوی معشوقه بمرد و او در میان عاشقان جهان نامبردار است : [ چون بلبله دهان بدهان قدح برد گویی که عروه بال بعفرا برافکند . ] ( خاقانی . عبد. ۱۴۳ )
( اسم ) مال نفیس . ۲ - آن چه که بدان اطمینان دارند .
ابن یحیی ابن مالک بن حارث لیثی مشهور به ابن اذینه وی از شاعران و فقیهان و محدثان مدینه بود و در حدود سال ۱۳٠ قمری درگذشته است

فرهنگ معین

(عُ رْ وِ ) [ ع . عروة ] (اِ. ) ۱ - مال نفیس . ۲ - آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد. ۳ - دستآویز. ۴ - دستة کوزه .

لغت نامه دهخدا

( عروة ) عروة. [ ع ُرْ وَ ] ( ع اِ ) گوشه و جای گرفت دلو و کوزه. ( منتهی الارب ). گوشه و گوشواره و دسته. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). عروة از دلو و کوزه ، دسته و مقبض آنهاست یعنی گوش و اذن آنها. ( از اقرب الموارد ). گوشه هر چیز و دسته هر چیز و دسته کوزه و آفتابه و هر چیز که مثل آن باشد که به دست میتوان گرفت. و کسانی که به معنی رسن گویند در هیچ کتاب دیده نشده ، ظاهراً خطاست. ( غیاث اللغات ). دسته ابریق. ( فرهنگ فارسی معین ). || هر گونه حلقه که به دست گرفته شود، چنانکه گویند: و ذلک أوثق عری الایمان ؛ یعنی آن محکم ترین دست آویزهای ایمان است. ( از اقرب الموارد ). دستاویز و مستمسک. ( فرهنگ فارسی معین ) : چون رایات عالیه سایه بر آن دیار افکند اکثر ایشان به عروه دولت تمسک نمایند. ( جهانگشای جوینی ). || آنچه بدان اطمینان شود و بر آن اعتماد گردد، چنانکه گویند: الصحابة عری الاسلام یعنی صحابه مورد اعتماد و تکیه گاه در اسلام باشند. ( از اقرب الموارد ). || بهترین ِ مال ، مانند اسب جواد. ( منتهی الارب ). مال نفیس چون اسب نجیب و کریم. ( از اقرب الموارد ). || عروةالثوب ؛ تکمه جامه که اخت زره است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تکمه جامه که مقابل مادگی باشد. ( ناظم الاطباء ). تکمه جای پیراهن. جایی که تکمه پیراهن در آن وارد شود. || گوشت نمایان زیر تندی شرمگاه زن ، که باریک گردیده به چپ و راست چسبد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). گوشت نمایان در تندی میان فرج که باریک گردیده به چپ و راست می چسبد. ( ناظم الاطباء ). || گروه مردم. || درختستان بزرگ ، و درختستان با خار بسیار. || گیاه شوره که شتر در تنگسال خورد. ( منتهی الارب ).«حمض » که در خشک سالی آن را چرا کنند. ( از اقرب الموارد ). || درختان انبوه و درهم پیچیده که درزمستان شتر در آن جای گیرد و خورد از آن. ( منتهی الارب ). درختان درهم پیچیده که شتران در آنجا زمستان کنند و از آن خورند. ( از اقرب الموارد ). || درخت ، که برگش در زمستان نیفتد. و هر گیاه که در زمستان باقی باشد. ( منتهی الارب ). آنچه در زمستان برگش نریزد. ( از اقرب الموارد ). || گرداگرد شهر. ( منتهی الارب ). حوالی بلد. ( اقرب الموارد ). || شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).

عروة. [ ع ُرْ وَ ] ( اِخ ) ابن حارث همدانی ، مکنی به ابوفروة الکبیر. محدث بود. رجوع به ابوفروة الکبیر شود.

عروة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن یحیی (ملقب به اذینة) ابن مالک بن حارث لیثی ، مشهور به ابن اذینة. وی از شاعران و فقیهان و محدثان مدینه بود ودر حدود سال 130 هَ .ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی از الاغانی ، و سمط اللاَّلی ، و رغبةالاَّمل ، و الاَّمدی ،و التبریزی ، و الشعر و الشعراء، و فوات الوفیات ).


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن حارث همدانی ، مکنی به ابوفروة الکبیر. محدث بود. رجوع به ابوفروة الکبیر شود.


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن حزام بن مهاجر ضنی ، از بنی عذرة. شاعر بود و نسبت به دخترعم خود «عفراء» عشق میورزید، عروة و عفراء در یک منزل پرورش یافتند زیرا پدرعروة آنگاه که وی خردسال بود درگذشت و عم او سرپرستی وی را بعهده گرفت . و چون عروه بسن رشد رسید از عفراء خواستگاری کرد ولی مادر او کابینی خارج از توانائی وی خواست . لذا او بار سفر بنزد عمی که در یمن داشت ببست و چون از این سفر بازگشت ، عفراء با شخصی اموی از اهالی بلقاء شام ازدواج کرده بود. وی نیز بدانها پیوست و آن اموی او را اکرام کرد. پس از صباحی چند عروة بقصد قبیله ٔ خود راه بازگشت گرفت ولی پیش از رسیدن به مقصد بسبب ضعف و لاغریی که از عشق عفرا او را دست داده بود درگذشت (در حدود سال 30 هجری ) و در وادی القری بنزدیکی مدینه دفن شد. او را دیوان شعر کوچکی است . (از الاعلام زرکلی از شرح الشواهد، و فوات الوفیات ، و الشعر و الشعراء، و مصارع العشاق ) :
بزیر گل زند چنگی ، بزیر سروبن نایی
بزیر یاسمین عروه ، بزیر نسترن عفرا.

منوچهری .


وامق به عذرا چون رسید عروه به عفرا چون رسید
اسعد به اسما چون رسید الصبر مفتاح الفرج .

سنائی .


جود عفرا و طبع او عروه ست


روز بخشندگی و گاه سخا.

ادیب صابر.


چون بلبله دهان بدهان قدح برد
گوئی که عروه بال به عفرا برافکند.

خاقانی .


در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش
عشقی چو قیس عامری و عروه ٔ حزام .

خاقانی .


و رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 1 ص 204 و 205 و به «عروه و عفراء» در ردیف خود شود.

عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن رویم ، مکنی به ابوالقاسم . محدث بود. و رجوع به ابوالقاسم (عروة...) شود.


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن زید الخیل بن مهلهل طائی . از شاعران و از فرماندهان سپاه و از فاتحان غزوات در صدر اسلام بود و در واقعه ٔ قادسیه نیز شرکت داشت . او مدتی از عمر خویش را در عهد جاهلیت بسر برد و در برخی از جنگهای جاهلی با پدر خویش شرکت داشت . سپس اسلام آورد و تا زمان خلافت علی (ع ) در قید حیات بود و در جنگ صفین نیز شرکت کرد. و به سبب فتحی که در عهد خلیفه ٔ دوم در ری نصیب وی شده بود، خلیفه وی را «بشیر» لقب نهاد. درگذشت او را پس از سال 37 هَ .ق . دانسته اند. (از الاعلام زرکلی از الاصابة و البلاذری ).


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن مسعودبن معتب ثقفی . از صحابیان مشهور است و در میان قوم خود در طائف مقامی بزرگ داشت . گویند آیه ٔ شریفه ٔ «علی رجل من القریتین عظیم » در حق وی نازل شده است . عروة وقتی اسلام آورداز پیامبر (ص ) اجازه خواست تا بنزد قوم خود برود و آنان را به اسلام بخواند. پیغمبر (ص ) جواب گفت بیم آن دارم که تو را بقتل برسانند. و عروة گفت : اگر مرا خفته بیابند بیدار نمیکنند! لذا پیامبر اجازه ٔ رفتن به وی داد، ولی او مورد مخالفت قوم خویش واقع شد و به نیزه ٔ یکی از آنان شهید گشت و آن در سال نهم هجرت بوده است . (از الاعلام زرکلی از الاصابة و رغبة الامل ).


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن وردبن زید عبسی ، از غطفان . او از شاعران و سوارکاران و سخاوتمندان دوره ٔ جاهلی بود،و چون محتاجان و صعالیک را اطراف خود گرد می آورد لذا به «عروةالصعالیک » شهرت یافته بود. عبدالملک بن مروان میگفت اگر کسی بگوید حاتم سخی ترین مردم است ، عروةرا ستم کرده است . وی در حدود سال 30 قبل از هجرت درگذشت و او را دیوان شعری است که ابن السکیت آن را شرح کرده است . (از الاعلام زرکلی از الاغانی و جمهرة اشعارالعرب و الشعر و الشعراء و رغبةالامل و التبریزی ).


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن حُدَیر تمیمی ، مشهور به ابن اُدَیّة از بزرگان نهروان بود و او نخستین کسی بود که گفت «لا حکم الا ﷲ». وی اشعث را بجهت پذیرفتن حکمیت مابین علی (ع ) و معاویه سرزنش کرد و چون اشعث توجهی به او نکرد با شمشیر به وی حمله کرد و استر اشعث را مجروح ساخت . عروة در جنگ نهروان نیز حضور داشت و یکی از کسانی بود که از این جنگ سالم بدرآمدند. او تا زمان معاویه در قید حیات بود و زیادبن أبیه در مورد خلفای اول و دوم از او پرسش کرد و او در حق آنان بنیکی یاد کرد و در مورد عثمان ، شش سال اول خلافت او را بنیکی یاد کرد و در باقی مدت خلافت ، او را کافر دانست . و علی علیه السلام را تا روز حکمیت مورد ستایش قرار داد و از آن ببعد وی رامتهم به کفر کرد. و چون در مورد معاویه از او پرسش شد وی را بسختی دشنام داد. و در مورد خود زیادبن ابیه نیز سخنان درشت یاد کرد. با وجود این زیاد وی را زنده باقی گذاشت و او بسال 58 هَ .ق . به امر عبیداﷲبن زیاد کشته شد. (از الاعلام زرکلی از السیر شماخی ، و ابن اثیر، و الکامل مبرد، و تلبیس ابلیس ابن جوزی ).


عروة. [ ع ُرْ وَ ] (ع اِ) گوشه و جای گرفت دلو و کوزه . (منتهی الارب ). گوشه و گوشواره و دسته . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). عروة از دلو و کوزه ، دسته و مقبض آنهاست یعنی گوش و اذن آنها. (از اقرب الموارد). گوشه ٔ هر چیز و دسته ٔ هر چیز و دسته ٔ کوزه و آفتابه و هر چیز که مثل آن باشد که به دست میتوان گرفت . و کسانی که به معنی رسن گویند در هیچ کتاب دیده نشده ، ظاهراً خطاست . (غیاث اللغات ). دسته ٔ ابریق . (فرهنگ فارسی معین ). || هر گونه حلقه که به دست گرفته شود، چنانکه گویند: و ذلک أوثق عری الایمان ؛ یعنی آن محکم ترین دست آویزهای ایمان است . (از اقرب الموارد). دستاویز و مستمسک . (فرهنگ فارسی معین ) : چون رایات عالیه سایه بر آن دیار افکند اکثر ایشان به عروه ٔ دولت تمسک نمایند. (جهانگشای جوینی ). || آنچه بدان اطمینان شود و بر آن اعتماد گردد، چنانکه گویند: الصحابة عری الاسلام یعنی صحابه مورد اعتماد و تکیه گاه در اسلام باشند. (از اقرب الموارد). || بهترین ِ مال ، مانند اسب جواد. (منتهی الارب ). مال نفیس چون اسب نجیب و کریم . (از اقرب الموارد). || عروةالثوب ؛ تکمه ٔ جامه که اخت زره است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکمه ٔ جامه که مقابل مادگی باشد. (ناظم الاطباء). تکمه جای پیراهن . جایی که تکمه ٔ پیراهن در آن وارد شود. || گوشت نمایان زیر تندی شرمگاه زن ، که باریک گردیده به چپ و راست چسبد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). گوشت نمایان در تندی میان فرج که باریک گردیده به چپ و راست می چسبد. (ناظم الاطباء). || گروه مردم . || درختستان بزرگ ، و درختستان با خار بسیار. || گیاه شوره که شتر در تنگسال خورد. (منتهی الارب ).«حمض » که در خشک سالی آن را چرا کنند. (از اقرب الموارد). || درختان انبوه و درهم پیچیده که درزمستان شتر در آن جای گیرد و خورد از آن . (منتهی الارب ). درختان درهم پیچیده که شتران در آنجا زمستان کنند و از آن خورند. (از اقرب الموارد). || درخت ، که برگش در زمستان نیفتد. و هر گیاه که در زمستان باقی باشد. (منتهی الارب ). آنچه در زمستان برگش نریزد. (از اقرب الموارد). || گرداگرد شهر. (منتهی الارب ). حوالی بلد. (اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).


عروة. [ ع ُرْوَ ] (اِخ ) ابن زبیربن عوام اسدی قرشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از فقهای سبعه بود در مدینه . وی بسال 22 هجری متولد شد و شخصی عالم به دین و صالح بود و در فتنه های آن روزگار دخالتی نکرد. او از مدینه به بصره و از آنجا به مصر رفت و مدت هفت سال در آنجا اقامت گزید. آنگاه به مدینه بازگشت و به سال 93 هَ .ق . درگذشت . عروة برادر تنی عبداﷲبن زبیر است و چاه زبیر در مدینه به وی منسوب است . (از الاعلام زرکلی از ابن خلکان و سیر النبلاء و صفة الصفوة و حلیة الاولیاء). و رجوع به ابوعبداﷲ (عروة...) و ابومحمد (عروة...) شود.


عروة. [ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن عتبةبن جعفربن کلاب ، مشهور به رحال . سبب شهرتش به رحال ، کثرت مسافرتهایش بنزد ملوک و پادشاهان است . دومین جنگ فِجار مابین دو قبیله ٔ خندف و قیس بسبب قتل او رخ داده است . و گویند که این جنگ دوازده سال پس از درگذشت عبدالمطلب روی داده است ،و آن در حدود سال 32 قبل از هجرت بوده است . (از الاعلام زرکلی از سمط اللاَّلی و ابن الاثیر و شرح العیون ).


عروة.[ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن قشیر جوفی ، مکنی به ابومهل . از تبع تابعین بود. و رجوع به ابومهل شود.


فرهنگ عمید

۱. حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق.
۲. دستاویز.
۳. مال نفیس و پربها.
۴. آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد.

دانشنامه عمومی

عروه (به عربی: عروة) یک منطقهٔ مسکونی در عربستان سعودی است که در استان مدینه واقع شده است.
فهرست شهرهای عربستان سعودی


کلمات دیگر: