۱ - بیوفایی . ۲ - مکاری حیله گری .
غداری
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( غَ دُ ) [ ع - فا. ] (حامص . )۱ - بی وفایی . ۲ - حیله گری .
لغت نامه دهخدا
غداری. [ غ َدْ دا ] ( حامص ) غدار بودن. مکاری. حیله گری. فریبندگی :
خشتی که ز دیواری بردند به بیداری
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری.
بدفعلی و ریمنی و غداری.
سپهر با توچه پهلو زند به غداری.
خشتی که ز دیواری بردند به بیداری
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری.
منوچهری.
دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری.
ناصرخسرو.
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با توچه پهلو زند به غداری.
ناصرخسرو.
رجوع به غَدّار شود.فرهنگ عمید
غدار بودن، بی وفایی، حیله گری.
کلمات دیگر: