( اسم ) ۱ - زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش . ۲ - قهر غضب کردن خشم . ۳ - اندوه غم .
غراش
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(غَ ) (اِ. ) ۱ - زخم ناشی از خراشیدگی . ۲ - قهر، خشم . ۳ - اندوه .
لغت نامه دهخدا
غراش. [ غ َ ] ( اِ ) خراش. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. ( برهان قاطع ). جراحت :
تو کز عشق حقیقی لافی از دوست
غراش سوزنی بنمای در پوست.
چنان خواهم دریدن پوست اغیار
رفودیگر نمیگیرد غراشش.
تو کز عشق حقیقی لافی از دوست
غراش سوزنی بنمای در پوست.
امیرخسرو ( از جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ).
در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. ( فرهنگ رشیدی ). || قهر و غضب و خشم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خشم. ( جهانگیری ). خشم و تندی. ( فرهنگ رشیدی ). || اندوه و غم. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است ، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. ( برهان قاطع ). || پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند : چنان خواهم دریدن پوست اغیار
رفودیگر نمیگیرد غراشش.
؟ ( از فرهنگ شعوری ).
فرهنگ عمید
۱. زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش.
۲. خشم و غضب.
۳. اندوه.
۲. خشم و غضب.
۳. اندوه.
جدول کلمات
اندوه ، غم
پیشنهاد کاربران
اندوه
غم
غم، غصه، اندوه
کلمات دیگر: