کلمه جو
صفحه اصلی

غژم

فرهنگ فارسی

غژمهغمجهغژب:حبه انگور، دانه انگورکه ازخوشه جداشده باشد
( اسم ) خشم قهر غضب .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) خشم ، قهر.
(غُ ) (اِ. ) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک حبه انگور، غژمه ، حبه ، گله ، غجمه نیز گویند.

(غَ) (اِ.) خشم ، قهر.


(غُ) (اِ.) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک حبه انگور؛ غژمه ، حبه ، گله ، غجمه نیز گویند.


لغت نامه دهخدا

غژم. [ غ ُ ] ( اِ مرکب ) به معنی غژب است که دانه انگور از خوشه جداشده شیره دار تازه باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). به معنی غژب. ( جهانگیری ). دانه ٔانگور که پخته و تازه باشد. ( غیاث اللغات ). صره انگور بود که شیره و تکس در وی باشد. ( فرهنگ اسدی ). دانه انگور که از خوشه ریخته شده باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). حّب. حبه انگور. غجمه :
چو مشک بویالیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس.
بهرامی ( از فرهنگ اسدی ) ( اوبهی ).
باغ را بین که چشم و دیده همی
مغز بادام و غژم انگور است.
مسعودسعد ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ).
دیده حاسد به تو چون غژم انگوراست سرخ
در لگدکوب فنا بادا جدا آب از تکس.
سوزنی ( از آنندراج و انجمن آرا ).
|| دانه خرما. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ) || خوشه خرما. ( از فرهنگ اوبهی ). خوشه انگور یا خرما. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). || استخوان انگور. هسته. خسته. || خشم.به خشم آمدن. قهر. کینه. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ). هیبت. ( فرهنگ اسدی ). خشم و کینه. ( فرهنگ اوبهی ). غَرَس :
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
|| شعوری در لسان العجم ( ج 2 ورق 190 ب ) به معنی خشمگین و مهیب آورده است و ظاهراً درست نیست. || پستانهای گاو ماده. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). ثؤلول. ( ناظم الاطباء ).

غژم. [ غ َ ژَ ]( اِ ) خشم و غضب. غَرَم. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 182 ب ).

غژم . [ غ َ ژَ ](اِ) خشم و غضب . غَرَم . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 182 ب ).


غژم . [ غ ُ ] (اِ مرکب ) به معنی غژب است که دانه ٔ انگور از خوشه جداشده ٔ شیره دار تازه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). به معنی غژب . (جهانگیری ). دانه ٔانگور که پخته و تازه باشد. (غیاث اللغات ). صره ٔ انگور بود که شیره و تکس در وی باشد. (فرهنگ اسدی ). دانه ٔ انگور که از خوشه ریخته شده باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حّب . حبه ٔ انگور. غجمه :
چو مشک بویالیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ .

عسجدی .


آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونه ٔ سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس .

بهرامی (از فرهنگ اسدی ) (اوبهی ).


باغ را بین که چشم و دیده همی
مغز بادام و غژم انگور است .

مسعودسعد (از آنندراج ) (انجمن آرا).


دیده ٔ حاسد به تو چون غژم انگوراست سرخ
در لگدکوب فنا بادا جدا آب از تکس .

سوزنی (از آنندراج و انجمن آرا).


|| دانه ٔ خرما. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ) || خوشه ٔ خرما. (از فرهنگ اوبهی ). خوشه ٔ انگور یا خرما. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). || استخوان انگور. هسته . خسته . || خشم .به خشم آمدن . قهر. کینه . (از برهان قاطع) (آنندراج ). هیبت . (فرهنگ اسدی ). خشم و کینه . (فرهنگ اوبهی ). غَرَس :
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را آلغده پیش .

رودکی (از فرهنگ اسدی ).


|| شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 190 ب ) به معنی خشمگین و مهیب آورده است و ظاهراً درست نیست . || پستانهای گاو ماده . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب ). ثؤلول . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد: ◻︎ آن خوشه بین چنان‌که یکی خیک پر‌نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ‌کس ـ بر گونهٴ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی: شاعران بی‌دیوان: ۴۰۷).


۱. خشم؛ غضب؛ قهر.
۲. حمله.


۱. خشم، غضب، قهر.
۲. حمله.
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد: آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونهٴ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی: شاعران بی دیوان: ۴۰۷ ).


کلمات دیگر: