کلمه جو
صفحه اصلی

غشم

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ستم کردن بیداد کردن ۲ - ( اسم ) ستم ظلم .
رودباری است وادیی است از وادیهای سراه

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) ستم ، ظلم . ۲ - (مص ل . ) ستم کردن ، ظلم کردن .

لغت نامه دهخدا

غشم. [غ َ ] ( ع مص ) ستم. ( منتهی الارب ). پیدا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ( مصادر زوزنی ). ستم کردن. ( از اقرب الموارد ). ظلم : سبب تخلیص خلایق آن بلاد از ظلم و غشم افعال ذمیمه و اخلاق لئیمه او ساخت. ( جهانگشای جوینی ). چون حیف و بیداد به غایت کشید و غشم و فساد به نهایت انجامید... ( جهانگشای جوینی ). آثار دست تسلط ایشان از ظلم و جور مغلول بود و شمشیر خشم و حیف از قراب ارادت نه مسلول. ( جهانگشای جوینی ). || غضب. ( معجم البلدان ). || غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، و ریختن آن به صحیح و سقیم آن شتر. اسم مصدر آن غَشَم است. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بی فکر و تأمل در شب بریدن هیزم کش هرچه دست یاب گردد از تر و خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : غشم الحاطب ؛ احتطب لیلاً فقطع کل ما قدرعلیه بلا نظر و فکر. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). شکستن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || غشم حال ؛ بی اطلاع گذاشتن از حال خود. || ( اِمص ) کوردلی و نادانی و حماقت. ( دزی ج 2 ص 213 ).

غشم. [ غ َ ش َ ] ( ع مص ) فرونگذاشتن چیزی را از قطران ، و تمامه آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. ( اقرب الموارد ). رجوع به غَشم شود.

غشم. [ غ َ ] ( اِخ ) رودباری است. ( منتهی الارب ). وادیی است از وادیهای سراة. ( از معجم البلدان ).

غشم . [ غ َ ] (اِخ ) رودباری است . (منتهی الارب ). وادیی است از وادیهای سراة. (از معجم البلدان ).


غشم . [ غ َ ش َ ] (ع مص ) فرونگذاشتن چیزی را از قطران ، و تمامه ٔ آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غَشم شود.


غشم . [غ َ ] (ع مص ) ستم . (منتهی الارب ). پیدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). (مصادر زوزنی ). ستم کردن . (از اقرب الموارد). ظلم : سبب تخلیص خلایق آن بلاد از ظلم و غشم افعال ذمیمه و اخلاق لئیمه ٔ او ساخت . (جهانگشای جوینی ). چون حیف و بیداد به غایت کشید و غشم و فساد به نهایت انجامید... (جهانگشای جوینی ). آثار دست تسلط ایشان از ظلم و جور مغلول بود و شمشیر خشم و حیف از قراب ارادت نه مسلول . (جهانگشای جوینی ). || غضب . (معجم البلدان ). || غشم شتر؛ آلودن او را به قطران ، چنانکه چیزی از آن نماند، و ریختن آن به صحیح و سقیم آن شتر. اسم مصدر آن غَشَم است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بی فکر و تأمل در شب بریدن هیزم کش هرچه دست یاب گردد از تر و خشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غشم الحاطب ؛ احتطب لیلاً فقطع کل ما قدرعلیه بلا نظر و فکر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شکستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || غشم حال ؛ بی اطلاع گذاشتن از حال خود. || (اِمص ) کوردلی و نادانی و حماقت . (دزی ج 2 ص 213).


فرهنگ عمید

ظلم و ستم.


کلمات دیگر: