کلمه جو
صفحه اصلی

غژیدن

فارسی به انگلیسی

crawl

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نشسته راه رفتن چنانکه کودکان و مردم شل و زمین گیر روند خزیدن ۲ - برهم نشستن دو چیز بهم چسبیدن ۳ - ( مصدر ) طبقه طبقه روی هم گذاشتن .

فرهنگ معین

(غَ دَ ) ۱ - (مص ل . ) خزیدن . ۲ - به هم چسبیدن . ۳ - (مص م . ) طبقه طبقه روی هم گذاشتن .

لغت نامه دهخدا

غژیدن. [ غ َ دَ ] ( مص ) نشسته به راه رفتن ، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال.( غیاث اللغات ). نشسته راه رفتن ، مانند کودکان و مردمان شل. ( ناظم الاطباء ). لغتی در خزیدن : راست غژ؛ یعنی راست رو. کژغژ؛ یعنی کج رو. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). در یکدیگر نشستن. ( فرهنگ رشیدی ). برهم نشستن و برهم چسبیدن. ( فرهنگ هندوشاه از جهانگیری ). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی :
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید.
کسائی ( از فرهنگ اسدی ) ( رشیدی ).
|| طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. ( برهان قاطع( آنندراج ). || خراب شدن. || زیاد کردن. ( ناظم الاطباء ). || خزیدن. ( از فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ).به معنی مطلق خزیدن. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) :
بنگر که این غژیدن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
باز حس کژ نبیند غیر کژ
خواه کژغژپیش او یا راست غژ.
مولوی
( از آنندراج ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( فرهنگ نظام ).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغژ و او را می طلب.
مولوی.
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم ، خوش در قبای آشتی.
مولوی ( از جهانگیری ).
به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز
غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر.
سروش اصفهانی.

غژیدن. [ غ ِ دَ ] ( مص ) کشیدن ( بر زمین و جز آن ). ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ).

غژیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) نشسته به راه رفتن ، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج ). به زانو و دست و سرین رفتن کودک . (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال .(غیاث اللغات ). نشسته راه رفتن ، مانند کودکان و مردمان شل . (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن : راست غژ؛ یعنی راست رو. کژغژ؛ یعنی کج رو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت . (برهان قاطع) (آنندراج ). در یکدیگر نشستن . (فرهنگ رشیدی ). برهم نشستن و برهم چسبیدن . (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری ). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی :
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید.

کسائی (از فرهنگ اسدی ) (رشیدی ).


|| طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن . (برهان قاطع(آنندراج ). || خراب شدن . || زیاد کردن . (ناظم الاطباء). || خزیدن . (از فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ).به معنی مطلق خزیدن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) :
بنگر که این غژیدن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.

ناصرخسرو.


باز حس کژ نبیند غیر کژ
خواه کژغژپیش او یا راست غژ.

مولوی


(از آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (فرهنگ نظام ).


لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغژ و او را می طلب .

مولوی .


چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم ، خوش در قبای آشتی .

مولوی (از جهانگیری ).


به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز
غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر.

سروش اصفهانی .



غژیدن . [ غ ِ دَ ] (مص ) کشیدن (بر زمین و جز آن ). (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ).


فرهنگ عمید

۱. خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن: گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی: ۲۴۳ )، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی: ۶۱۵ ).
۲. بر روی هم افتادن دو چیز: زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گُل بر وزید، گُل به گِل اندر غژید (کسائی: ۳۳ ).


کلمات دیگر: