کلمه جو
صفحه اصلی

صعلوک

عربی به فارسی

ولگرد , اسمان جل , خانه بدوش , باصدا راه رفتن , پياده روي کردن , با پا لگد کردن , اوره بودن , ولگردي کردن , اواره , فاحشه , اوارگي , ولگردي , صداي پا


فرهنگ فارسی

فقیر، درویش، عیار
( صفت اسم ) ۱ - درویش . ۲ - دزد جمع : صعالک صعالیک .
ملک بهائ الدین وی یکی از ملوک خراسانست

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - درویش . ۲ - دزد.

لغت نامه دهخدا

صعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) ملک بهاءالدین . وی یکی از ملوک خراسان است که ایلی مغول پذیرفته بود و جنتمور او را بخدمت اگتای قاآن فرستاد. (تاریخ مغول ص 166). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 222 شود.


صعلوک. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) درویش. ج ، صعالیک. ( منتهی الارب ). فقیر و درویش. ( غیاث اللغات ). درویش. ( مهذب الاسماء ) : ولا لی اَخ یحکم بین الغنی و الصعلوک. ( سندبادنامه عربی ). و اشترک فیها الغنی و الصعلوک. ( رحله ابن جبیر ). || دزد. ( مهذب الاسماء ). صعالیک العرب ، ذؤبانها. ( منتهی الارب ) : در آن رباط صعلوکی متوطن بود چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید طمع بربست... ( سندبادنامه ص 218 ). || جوانمرد عیار. شجاع. جنگاور :
نشود مرد پردل و صعلوک
پیش مامان و بادریسه و دوک.
سنائی.
از جمله شاگردان احمد خربنده که صعلوک و عیار خراسان بوده است.( تاریخ سلاجقه کرمان ).

صعلوک. [ ص ُ ] ( اِخ ) ( دز... ) قلعه ای است بر جانب شمال اسفراین. ( نزهة القلوب ص 149، 390 ).

صعلوک. [ ص ُ ] ( اِخ ) وی از جانب احمدبن اسماعیل والی طبرستان بود، چون حسین بن علی الاطروش خروج کرد صعلوک بگریخت و خبر خروج او به احمد داد. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 356 ). مؤلف زین الاخبار این مرد را ابوالعباس صعلوک ثبت کرده است. ( ص 17 همان کتاب ). و رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 379 شود.

صعلوک. [ ص ُ ] ( اِخ ) ابوجعفر. چون احمدبن اسماعیل به سال 29 به ری شد و آن ناحیت صافی کرد وی را به ری خلیفت خویش کرد و خود به هرات شد. ( احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 377 ).

صعلوک. [ص ُ ] ( اِخ ) امیری از امرای گیلان بود که بهنگام فرارسلطان محمد از مغول وی را استقبال کرد و سلطان هفت روز نزد او اقامت داشت. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 115 ).

صعلوک. [ ص ُ ] ( اِخ ) محمدبن علی. مؤلف حبیب السیر آرد: نصربن احمدبن اسماعیل سامانی وی را بجای سیمجور دواتی والی ری ساخت و او همچنان ببود تا به سال 310 بیمار شد سپس متوجه خراسان گشت و بدامغان درگذشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 358 ).

صعلوک. [ ص ُ ] ( اِخ ) ملک بهاءالدین. وی یکی از ملوک خراسان است که ایلی مغول پذیرفته بود و جنتمور او را بخدمت اگتای قاآن فرستاد. ( تاریخ مغول ص 166 ). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 222 شود.

صعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) (دز...) قلعه ای است بر جانب شمال اسفراین . (نزهة القلوب ص 149، 390).


صعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) ابوجعفر. چون احمدبن اسماعیل به سال 29 به ری شد و آن ناحیت صافی کرد وی را به ری خلیفت خویش کرد و خود به هرات شد. (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 377).


صعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) محمدبن علی . مؤلف حبیب السیر آرد: نصربن احمدبن اسماعیل سامانی وی را بجای سیمجور دواتی والی ری ساخت و او همچنان ببود تا به سال 310 بیمار شد سپس متوجه خراسان گشت و بدامغان درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 358).


صعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) وی از جانب احمدبن اسماعیل والی طبرستان بود، چون حسین بن علی الاطروش خروج کرد صعلوک بگریخت و خبر خروج او به احمد داد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 356). مؤلف زین الاخبار این مرد را ابوالعباس صعلوک ثبت کرده است . (ص 17 همان کتاب ). و رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 379 شود.


صعلوک . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) درویش . ج ، صعالیک . (منتهی الارب ). فقیر و درویش . (غیاث اللغات ). درویش . (مهذب الاسماء) : ولا لی اَخ یحکم بین الغنی و الصعلوک . (سندبادنامه ٔ عربی ). و اشترک فیها الغنی و الصعلوک . (رحله ٔ ابن جبیر). || دزد. (مهذب الاسماء). صعالیک العرب ، ذؤبانها. (منتهی الارب ) : در آن رباط صعلوکی متوطن بود چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید طمع بربست ... (سندبادنامه ص 218). || جوانمرد عیار. شجاع . جنگاور :
نشود مرد پردل و صعلوک
پیش مامان و بادریسه و دوک .

سنائی .


از جمله ٔ شاگردان احمد خربنده که صعلوک و عیار خراسان بوده است .(تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).

صعلوک . [ص ُ ] (اِخ ) امیری از امرای گیلان بود که بهنگام فرارسلطان محمد از مغول وی را استقبال کرد و سلطان هفت روز نزد او اقامت داشت . (جهانگشای جوینی ج 2 ص 115).


فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. فقیر، درویش.
۲. عیار.

جدول کلمات

فقیر , درویش, بی چیز, ضعیف

پیشنهاد کاربران

راهزن


کلمات دیگر: