کلمه جو
صفحه اصلی

شغربغر

فرهنگ فارسی

( صفت ) پراکنده پریشان .

فرهنگ معین

(شَ غَ بَ غَ ) (ص مر. ) پراکنده و پریشان .

لغت نامه دهخدا

شغربغر.[ ش َ / ش ِ غ َ رَ ب َ / ب ِ غ َ رَ ] ( ع ص مرکب ، از اتباع ) تفرقوا شغربغر؛ پراکندیدند به هر روی. و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ). مبنی است ، مانند خمسةعشر. ( از اقرب الموارد ). پراکنده. تار و مار. پریشان. ( یادداشت مؤلف ).کلمه ای است از توابع و به معنی پراکنده و پریشان استعمال میشود، عربی است نه پارسی. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) :
هر که را کار در جهان سفر است
از سفر کار او شغربغر است.
دقیقی.
عرب در آن حالت فرصت یافتند و قوتی تمام بنمودند و لشکر ایشان را بشکستند و رستم [ فیروزان ] کشته شد و لشکر او به هر طرفی شغربغر شدند. ( تجارب السلف ).

فرهنگ عمید

متفرق، پراکنده.


کلمات دیگر: