کلمه جو
صفحه اصلی

عقال

فارسی به انگلیسی

shackle, headband, headband(of the arabs)

shackle, headband(of the Arabs)


headband


عربی به فارسی

لنگيدن , شليدن , لنگ لنگان راه رفتن , دست وپاي کسي را بستن , مانع حرکت شدن , زنجير , پابند


فرهنگ فارسی

زانوبندشتر، ریسمانی که با آن زانوی شتررامیبندند، رشتهای که مردان عرب دورسرمیبندند
( اسم ) جمع عقل ۱ - ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند . ۲ - رشته ای که تازیان دور سر بندند . توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد .
ابن شیه مکنی به ابوشیطم محدث است

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند. ۲ - رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند.

لغت نامه دهخدا

عقال. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شتر ماده نوجوان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر بهای آنها را بستاند، گویند «أخذ نقداً». ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عقالان شود. || رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. ( منتهی الارب ). ریسمانی که شتر را از میان «ذراع » وی بدان بندند. ( از اقرب الموارد ). زانوبند شتر. ( دهار ). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). ج ،عُقُل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
ایا گردنت بسته بر در شاه
ضیاعی یا عقاری یا عقالی.
ناصرخسرو.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مر پای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
ای کرده ترا بسته مطواع فلان میر
آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش.
ناصرخسرو.
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
خاقانی.
دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق
اما چهار میخ است اینک زمین عقالش.
خاقانی.
سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 376 ). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. ( جهانگشای جوینی ). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. ( جهانگشای جوینی ).
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال عقل در رقص الجمل.
مولوی.
پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.
مولوی.
امر تو مرکبان زمین را کند روان
نهی تو بختیان فلک را نهد عقال.
خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
تعقیل ؛ عقال بسیار بر پای شتر بستن. ( از منتهی الارب ). || رشته ای که تازیان دور سر بندند. ( فرهنگ فارسی معین ). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. ( از اقرب الموارد ). || عقال المئین ؛ مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیه او چند شتر باشد. ( منتهی الارب ). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج ، عُقل. عُقُل. ( از اقرب الموارد ).

عقال . [ ع َق ْ قا ] (اِخ ) ابن شیة، مکنی به ابوشیطم . محدث است . (از منتهی الارب ).


عقال . [ ع ُق ْ قا ] (اِخ ) نام اسب حوطبن ابی جابر است ، و آن را «ذوعقال » نیز نوشته اند. (از منتهی الارب ).


عقال . [ ع ُق قا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِل .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خردمندان :
دل ای حکیم بر این معبر هلاک مبند
که اعتمادنکردند بر جهان عقال .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند.
۲. [قدیمی] زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند.

پیشنهاد کاربران

کنایه از چیز کم ارزش: فعار علی حامی الحمی و هو فی الحمی اذا ضل فی البیدا عِقالُ بعیر
ننگ است بر کسی که نگهبان قرقگاه است و خود در آنجا است که عقال شتری در بیابان گم شود.
( ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۴۷ )
این شعر به در پناه حضرت امیر بودن کسی اشاره دارد که در نجف به خاک سپرده می شود.


کلمات دیگر: