tumble
شخش
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
سخش، کهنه، پوسیده، جامه یاپوستین کهنه
۱ - ( صفت ) کهنه پوسیده ( جامه پوستین ) .
ریز های رمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع .
۱ - ( صفت ) کهنه پوسیده ( جامه پوستین ) .
ریز های رمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع .
فرهنگ معین
(شَ خِ) (اِمر.) = شخیش : مرغکی است خوش آواز.
( ~ .) (ص .) کهنه ، پوسیده .
(شَ) (اِمص .) لغزش .
(شَ خِ ) (اِمر. ) = شخیش : مرغکی است خوش آواز.
( ~ . ) (ص . ) کهنه ، پوسیده .
(شَ ) (اِمص . ) لغزش .
( ~ . ) (ص . ) کهنه ، پوسیده .
(شَ ) (اِمص . ) لغزش .
لغت نامه دهخدا
شخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. (برهان ). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش .
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش .
رودکی .
شخش . [ ش َ ] (ع اِ) ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شخش. [ ش َ ] ( اِمص ) اسم است از شخیدن. لخشیدن که پای از زمین جدا شدن باشد. ( برهان ). لغزیدن. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). سُریدن. افتادن. ( آنندراج ). افتادن. ( برهان ) ( از انجمن آرا ). افتادگی بجای. ( فرهنگ رشیدی ) :
سمندش چنان بسپرد قله ها
که یک زره نبود ورا شخش و لخش.
|| ( ص ) کهنه بود چون پوستین و جامه و غیر اینها. ( لغت فرس اسدی ). جامه و لباس و پوستین کهنه. ( برهان ) ( از سروری ).پوستین و جامه کهنه. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) :
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشیدن.
شخش. [ ش ُ خ َ ] ( اِ ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. ( برهان ). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش .
شخش. [ ش َ ] ( ع اِ ) ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سمندش چنان بسپرد قله ها
که یک زره نبود ورا شخش و لخش.
فخری.
|| فروخیزیدن بود. گویند: بشخشید؛ یعنی بخزید. ( لغت فرس اسدی ). خزیدن. ( برهان ). خزیدگی. ( رشیدی ) ( آنندراج ). فروتر خزیدن. ( شرفنامه منیری ).|| ( ص ) کهنه بود چون پوستین و جامه و غیر اینها. ( لغت فرس اسدی ). جامه و لباس و پوستین کهنه. ( برهان ) ( از سروری ).پوستین و جامه کهنه. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) :
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشیدن.
ابوالعباس.
|| ( اِ ) نام مرغی است. ( از برهان ) ( از سروری ). رشیدی به کسر خاء ضبط کرده و گوید مرغی است کوچک خوش آواز که شخیش نیز گویند. سخش.شخش. [ ش ُ خ َ ] ( اِ ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. ( برهان ). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش .
رودکی.
شخش. [ ش َ ] ( ع اِ ) ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شخش . [ ش َ ] (اِمص ) اسم است از شخیدن . لخشیدن که پای از زمین جدا شدن باشد. (برهان ). لغزیدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). سُریدن . افتادن . (آنندراج ). افتادن . (برهان ) (از انجمن آرا). افتادگی بجای . (فرهنگ رشیدی ) :
سمندش چنان بسپرد قله ها
که یک زره نبود ورا شخش و لخش .
|| فروخیزیدن بود. گویند: بشخشید؛ یعنی بخزید. (لغت فرس اسدی ). خزیدن . (برهان ). خزیدگی . (رشیدی ) (آنندراج ). فروتر خزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).
|| (ص ) کهنه بود چون پوستین و جامه و غیر اینها. (لغت فرس اسدی ). جامه و لباس و پوستین کهنه . (برهان ) (از سروری ).پوستین و جامه ٔ کهنه . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) :
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشیدن .
|| (اِ) نام مرغی است . (از برهان ) (از سروری ). رشیدی به کسر خاء ضبط کرده و گوید مرغی است کوچک خوش آواز که شخیش نیز گویند. سخش .
سمندش چنان بسپرد قله ها
که یک زره نبود ورا شخش و لخش .
فخری .
|| فروخیزیدن بود. گویند: بشخشید؛ یعنی بخزید. (لغت فرس اسدی ). خزیدن . (برهان ). خزیدگی . (رشیدی ) (آنندراج ). فروتر خزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).
|| (ص ) کهنه بود چون پوستین و جامه و غیر اینها. (لغت فرس اسدی ). جامه و لباس و پوستین کهنه . (برهان ) (از سروری ).پوستین و جامه ٔ کهنه . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) :
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشیدن .
ابوالعباس .
|| (اِ) نام مرغی است . (از برهان ) (از سروری ). رشیدی به کسر خاء ضبط کرده و گوید مرغی است کوچک خوش آواز که شخیش نیز گویند. سخش .
فرهنگ عمید
کهنه، پوسیده، فرسوده.
۱. سقوط.
۲. لغزش، خزیدگی.
= شخیش
۱. سقوط.
۲. لغزش، خزیدگی.
= شخیش
کهنه؛ پوسیده؛ فرسوده.
۱. سقوط.
۲. لغزش؛ خزیدگی.
شخیش#NAME?
کلمات دیگر: