( اسم ) ۱ - اشک سرشک جمع عبرات عبر . ۲ - اندوه بی گریه .
شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک بساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند
(عَ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (مص ل .)عبور کردن .
( ~ .) [ ع . عبرة ] (اِ.) 1 - اشک ، سرشک . ج . عبرات و عبر. 2 - اندوه بی گریه .
(عِ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) عبرت .
(عَ بَ رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد.
عبرة. [ ع َ رَ ](اِخ ) شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک به ساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند. (معجم البلدان ).
عبرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ)شگفت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء): یقال ، اًن فی ذلک عبرة لمن اعتبر.(اقرب الموارد). ج ِ عِبَر. و منه صحف موسی کانت عبراً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عبرت شود. || نوع . || اصلی که نظائر بدان باز گردد. || نظر در احوال . (اقرب الموارد).
عبرة. [ ع َ رَ ](ع اِمص ) بیان و تفسیر. || اسم است تعبیررا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) سرشگ در چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || تردد گریه در سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرة. (اقرب الموارد). || اندوه بی گریه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ،عَبَرات . || لک ما أبکی و لاعبرة بی ؛ در مورد مردی مثل زنند که به کار برادر خود سخت اهتمام کند، و لاعبرة بی نیز روایت شده است یعنی بخاطر تو میگریم و غم خود را ندارم . (اقرب الموارد). || (مص ) اشک باریدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عبرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) مهره ای است که ربیعةبن حریش میپوشید و بدین جهت ذوالعبرة لقب یافت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || (اِمص ) گرمی چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کرانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حساب کردن مالیات محصول؛ مالیات: ◻︎ چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبرهها بر تو باشد حلال (نظامی۵: ۹۴۳).
۱. اشک.
۲. اندوه بیگریه.
۳. (اسم مصدر) گذر کردن از جایی؛ عبور.