کلمه جو
صفحه اصلی

عبره

فرهنگ فارسی

عبور، گذرکردن ا جائی، خراج، باج
( اسم ) ۱ - اشک سرشک جمع عبرات عبر . ۲ - اندوه بی گریه .
شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک بساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند

فرهنگ معین

(عَ رَ یا رِ ) [ ع . عبرة ] (مص ل . )عبور کردن .
( ~ . ) [ ع . عبرة ] (اِ. ) ۱ - اشک ، سرشک . ج . عبرات و عبر. ۲ - اندوه بی گریه .
(عِ رَ یا رِ ) [ ع . عبرة ] (اِمص . ) عبرت .
(عَ بَ رِ ) [ ع . عبرة ] (اِمص . ) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد.

(عَ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (مص ل .)عبور کردن .


( ~ .) [ ع . عبرة ] (اِ.) 1 - اشک ، سرشک . ج . عبرات و عبر. 2 - اندوه بی گریه .


(عِ رَ یا رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) عبرت .


(عَ بَ رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد.


لغت نامه دهخدا

عبرة. [ ع َ رَ ](اِخ ) شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک به ساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند. (معجم البلدان ).


عبرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ)شگفت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء): یقال ، اًن فی ذلک عبرة لمن اعتبر.(اقرب الموارد). ج ِ عِبَر. و منه صحف موسی کانت عبراً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عبرت شود. || نوع . || اصلی که نظائر بدان باز گردد. || نظر در احوال . (اقرب الموارد).


عبره. [ ع ِ رَ] ( از ع ، اِ ) محصولات که از کشتی نشینان و چادرنشینان گیرند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || محصولات راهداری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مجازاً بمعنی خراج آمده. ( غیاث اللغات ) :
مخور عبره هند بی یاد من
که هندوتر از تست پولاد من.
نظامی.
چو آری بمن عبره هفت سال
دگر عبره ها بر تو باشد حلال.
نظامی.
ز هر عبره کاندر شمار آمدش
نمودار عبرت بکار آمدش.
نظامی.
|| ( اِمص ) بمعنی عبور نیز آمده است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): و هم با آن قدر لشکریان دریا عبره کرد و جزائر از ایشان بستد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 68 ). و آن مرد داعی را در شب بر چهارپائی نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). چون به جیحون عبره کرد. ( راحة الصدور راوندی ).

عبرة. [ ع َ رَ ](ع اِمص ) بیان و تفسیر. || اسم است تعبیررا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) سرشگ در چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || تردد گریه در سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرة. (اقرب الموارد). || اندوه بی گریه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ،عَبَرات . || لک ما أبکی و لاعبرة بی ؛ در مورد مردی مثل زنند که به کار برادر خود سخت اهتمام کند، و لاعبرة بی نیز روایت شده است یعنی بخاطر تو میگریم و غم خود را ندارم . (اقرب الموارد). || (مص ) اشک باریدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عبرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) مهره ای است که ربیعةبن حریش میپوشید و بدین جهت ذوالعبرة لقب یافت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || (اِمص ) گرمی چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کرانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

حساب کردن مالیات محصول؛ مالیات: ◻︎ چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره‌ها بر تو باشد حلال (نظامی۵: ۹۴۳).


۱. اشک.
۲. اندوه بی‌گریه.
۳. (اسم مصدر) گذر کردن از جایی؛ عبور.


حساب کردن مالیات محصول، مالیات: چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵: ۹۴۳ ).
۱. اشک.
۲. اندوه بی گریه.
۳. (اسم مصدر ) گذر کردن از جایی، عبور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِبْرَةً: عبرت (اصل کلمه عبر به معنای گذرکردن از حالی به حالی است ، و اما عبور تنها ، مختص به گذشتن از آب است ... و اعتبار و عبرة مخصوص به حالتی است که انسان بوسیله آن از شناختن چیزی که قابل مشاهده است به چیزی که قابل مشاهده نیست میرسد . )
معنی قَصَّ: حکایت کرد - داستان نقل کرد- قصّه گفت(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و قصص به مع...
معنی یَقُصُّ: حکایت می کند - داستان نقل می کند- قصّه می گوید(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و...
معنی یَقُصُّونَ: حکایت می کنند - داستان نقل می کنند- قصّه می گویند(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصی...
ریشه کلمه:
عبر (۹ بار)

«عِبْرَةٌ» در اصل از مادّه «عبور» گرفته شده است که به معنای گذشتن از حالی به حال دیگر، یا از جایی به جای دیگر است، و به اشک چشم «عَبْرَة» (بر وزن حسرت) می گویند; زیرا از چشم عبور می کند و به کلمات که از زبان ها و گوش ها می گذرد نیز عبارت می گویند، و عبرت گرفتن از حوادث نیز به خاطر آن گفته می شود که انسان از آنچه می بیند می گذرد، و از حقایقی در پشت سر آن آگاه می شود.

پیشنهاد کاربران

در زبان عربی وقتی کسی بغضش گرفته و اشک تو چشاش جمع شده میگن :کاظته العبره

پند، موعظه

برو بهش فکر کن معنیش چی میشه بیا به من بگو


کلمات دیگر: