کلمه جو
صفحه اصلی

عض

فرهنگ فارسی

خمیر که شتر را بدان خورش دهند سپست

فرهنگ معین

(عَ ضّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گزیدن ، به دندان گرفتن . ۲ - (اِ. ) سختی روزگار.
(عِ ضّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بدخو، زشت . ۲ - فصیح ، سخنور.

(عَ ضّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن ، به دندان گرفتن . 2 - (اِ.) سختی روزگار.


(عِ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدخو، زشت . 2 - فصیح ، سخنور.


لغت نامه دهخدا

عض.[ ع َض ض ] ( ع مص ) گَزیدن. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). به دندان گزیدن. ( غیاث اللغات ). به دندان گرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || به زبان گرفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زیرک و داهی شدن. ( ازمنتهی الارب ). عِض شدن شخص. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عِض شود. || سخت شدن زمان بر کسی.( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن چیزی را. || چسبیدن و ملتصق شدن وتر کمان به کبد آن. و برخی عض را به معنی گزیدن به دندان با «ض » و به سایر معانی با «ظ» دانسته اند. ( از اقرب الموارد ).

عض. [ ع َض ض ] ( ع اِ ) گزیدگی دندان. ( ناظم الاطباء ). || سختی ، گویند: عض الزمان یا عض الحرب ؛ یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ. و آن را عظ به ظاء نیز نوشته اند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عض. [ ع ِض ض ] ( ع ص ، اِ ) بدخوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فصیح سخنور و زشت. ( منتهی الارب ). بلیغ منکر و زیرک. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || حریف. ( منتهی الارب ). قِرن و همتا و قرین. ( از اقرب الموارد ). || توانا بر چیزی : فلان عض سفر؛ سخت ورزنده و توانا بر سفر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیکودارنده مال. ( منتهی الارب ). قیم برای مال. ( از اقرب الموارد ): فلان عض مال ؛ نیکودارنده و اداره کننده ٔمال. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زُفت. ( منتهی الارب ). بخیل. ( اقرب الموارد ). || مرد سخت. ( منتهی الارب ). رجل شدید. ( اقرب الموارد ). || زیرک. ( منتهی الارب ). داهیة. ( اقرب الموارد ). || رسا. ( منتهی الارب ). ج ، عُضوض ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، و أعضاض. ( اقرب الموارد ). || اسم جنس هر درخت کوچک خاردار، و گویند اسم نوعی از خار است. ( مخزن الادویة ). درخت خار خرد، و گویند درخت طلح و عوسج و سَلَم و سیال وسَرح و عرفط و سَمُر و شَبَهان و کَنَهبَل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُض . و رجوع به عُض شود. || کلیدان که گشاده نشود. ( منتهی الارب ). آنچه گشوده نشود از اغالیق و قفل ها. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعضاض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عض. [ ع ُض ض ] ( ع اِ ) خمیر که شتر را بدان خورش دهند. ( منتهی الارب ). عجین که شترآن را تعلیف کند. ( از اقرب الموارد ). || سپست. ( منتهی الارب ). قَت . ( اقرب الموارد ). || جو. ( منتهی الارب ). شعیر. ( اقرب الموارد ). || گندم بی آمیغ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خسته شکسته. ( منتهی الارب ). هسته که چیزی با آن مخلوط نباشد. ( از اقرب الموارد ). || درخت سطبر باقی مانده در زمین. ( منتهی الارب ). درخت سطبر که در زمین باقی ماند. ( از اقرب الموارد ). || خمیر. ( منتهی الارب ). عجین. ( اقرب الموارد ). || هیزم خشک کلان فراهم آورده. ( منتهی الارب ). چوب بزرگ که جمع شود. ( از اقرب الموارد ). || گیاه خشک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نوعی از علف ستور چون دانه خرما کوفته و کنجاره و جز آن. ( منتهی الارب ). || عِض است در معنی درخت خار خرد یا درخت طلح و... ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عِض شود.

عض . [ ع َض ض ] (ع اِ) گزیدگی دندان . (ناظم الاطباء). || سختی ، گویند: عض الزمان یا عض الحرب ؛ یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ . و آن را عظ به ظاء نیز نوشته اند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عض . [ ع ِض ض ] (ع ص ، اِ) بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فصیح سخنور و زشت . (منتهی الارب ). بلیغ منکر و زیرک . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || حریف . (منتهی الارب ). قِرن و همتا و قرین . (از اقرب الموارد). || توانا بر چیزی : فلان عض سفر؛ سخت ورزنده و توانا بر سفر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیکودارنده ٔ مال . (منتهی الارب ). قیم برای مال . (از اقرب الموارد): فلان عض مال ؛ نیکودارنده و اداره کننده ٔمال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زُفت . (منتهی الارب ). بخیل . (اقرب الموارد). || مرد سخت . (منتهی الارب ). رجل شدید. (اقرب الموارد). || زیرک . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). || رسا. (منتهی الارب ). ج ، عُضوض (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، و أعضاض . (اقرب الموارد). || اسم جنس هر درخت کوچک خاردار، و گویند اسم نوعی از خار است . (مخزن الادویة). درخت خار خرد، و گویند درخت طلح و عوسج و سَلَم و سیال وسَرح و عرفط و سَمُر و شَبَهان و کَنَهبَل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُض ّ. و رجوع به عُض ّشود. || کلیدان که گشاده نشود. (منتهی الارب ). آنچه گشوده نشود از اغالیق و قفل ها. (از اقرب الموارد). ج ، أعضاض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عض . [ ع ُض ض ] (ع اِ) خمیر که شتر را بدان خورش دهند. (منتهی الارب ). عجین که شترآن را تعلیف کند. (از اقرب الموارد). || سپست . (منتهی الارب ). قَت ّ. (اقرب الموارد). || جو. (منتهی الارب ). شعیر. (اقرب الموارد). || گندم بی آمیغ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خسته ٔ شکسته . (منتهی الارب ). هسته که چیزی با آن مخلوط نباشد. (از اقرب الموارد). || درخت سطبر باقی مانده در زمین . (منتهی الارب ). درخت سطبر که در زمین باقی ماند. (از اقرب الموارد). || خمیر. (منتهی الارب ). عجین . (اقرب الموارد). || هیزم خشک کلان فراهم آورده . (منتهی الارب ). چوب بزرگ که جمع شود. (از اقرب الموارد). || گیاه خشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از علف ستور چون دانه ٔ خرما کوفته و کنجاره و جز آن . (منتهی الارب ). || عِض ّ است در معنی درخت خار خرد یا درخت طلح و... (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عِض ّ شود.


عض .[ ع َض ض ] (ع مص ) گَزیدن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). به دندان گزیدن . (غیاث اللغات ). به دندان گرفتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). || به زبان گرفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زیرک و داهی شدن . (ازمنتهی الارب ). عِض ّ شدن شخص . (از اقرب الموارد). و رجوع به عِض ّ شود. || سخت شدن زمان بر کسی .(از اقرب الموارد). || لازم گرفتن چیزی را. || چسبیدن و ملتصق شدن وتر کمان به کبد آن . و برخی عض را به معنی گزیدن به دندان با «ض » و به سایر معانی با «ظ» دانسته اند. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: